گفت روبَه این حکایت را بِهِل / دستها بر کسب زن، جهدُالمُقِل
نقل کُن زاینجا به سویِ مَرغزار / میچر آنجا سبزه گردِ جویبار
مَرغزاری سبز مانندِ جنان / سبزه رُسته اندر آنجا تا میان
هر طرف در وی یکی چشمه روان / اندر او حیوان مرفّه در امان
از خری او را نمیگفت ای لعین / تو از آنجایی، چرا زاری چنین؟
کو نشاط و فربهی و فرِّ تو / چیست این لاغر تنِ مضطرِّ تو
چون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک؟ / ور تو نافِ آهویی، کو بویِ مُشک؟
آن یکی پرسید اشتر را که هی / از کجا میآیی ای اقبالپی؟
گفت از حمّامِ گرمِ کویِ تو / گفت خود پیداست در زانویِ تو
.
( مثنوی مولوی )
.
در بیت اول : جهدُالمُقِل : کوشش به اندازۀ توان
ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 18:28