ORezaO

متن مرتبط با «مولوی» در سایت ORezaO نوشته شده است

آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید، آمد - غزلیّات مولوی

  • نومید مشو جانا، کاومید پدید آمد / اومیدِ همه جان‌ها از غیب رسید، آمدای شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو / آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید، آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دیدار چو باشد، غمِ دینار که دارد؟ - غزلیّات مولوی

  • در خانه نشسته بتِ عیّار که دارد؟ / معشوقِ قمررویِ شکربار که دارد؟یک غمزۀ دیدار به از دامنِ دینار / دیدار چو باشد، غمِ دینار که دارد؟.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟ - غزلیّات مولوی

  • قیامت در قیامت بین، نگارِ سرو قامت بین / کزو عالم بهشتی شد، هزاران نوبهار آمدچو او آبِ حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ / چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟درآ ساقی دگرباره، بکن عشاق را چاره / که آهوچشمِ خون‌خواره چو شیر اندر شکار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان - غزلیّات مولوی

  • برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش / تو لطفِ آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشددلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه / به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشدیکی یاری، نکوکاری، ز هر آفت نگهداری / ظریفی، ماه‌رخساری، به صد جان رایگان باشدچو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان / چو چشمِ دل همی پرّد، عجب آن چه نشان باشدکسی که خواب می‌بیند که با ماه است بر گردون / چه غم گر این تنِ خفته میانِ کاهدان باشد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد - غزلیّات مولوی

  • بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد / خوش و سرسبز شد عالم، اوانِ لاله‌زار آمدهمی زد چشمک آن نرگس به سوی گُل که: خندانی؟ / بدو گفتا که: خندانم، که یار اندر کنار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلا نزدِ کسی بنشین که او از دل خبر دارد - غزلیّات مولوی

  • دلا نزدِ کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیرِ آن درختی رو که او گل‌های تر داردتو را بر در نشاند او به طرّاری که می‌آیم / تو منشین منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چو سنگِ آسیا، جانم بر آن پیغام می‌گردد - غزلیّات مولوی

  • دگر دل، دل نمی‌باشد، دگر جان می‌نیارامد / که آن ماهِ دل و جان‌ها به گردِ بام می‌گرددشبی گفتی به دلداری: شبت را روز گردانم / چو سنگِ آسیا، جانم بر آن پیغام می‌گردد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست - غزلیّات مولوی

  • بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قندِ فراوانم آرزوستگفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا برو» / آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوستزاین همرهانِ سست‌عناصر دلم گرفت / شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوستزاین خلقِ پر شکایتِ گریان شدم ملول / آن های‌هوی و نعرۀ مستانم آرزوستدی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستگفتند یافت می‌نشود جُسته‌ایم ما / گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوستیک دست جامِ باده و یک دست جعدِ یار / رقصی چنین , ...ادامه مطلب

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت - غزلیّات مولوی

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانه‌ای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانه‌ای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جامی که برَد از دلم آزار به من داد - غزلیّات مولوی

  • بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیده‌ست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کم‌آزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روز و شب را می‌شمارم روز و شب - غزلیّات مولوی

  • در هوایت بی‌قرارم روز و شب / سر ز پایت برندارم روز و شبجان و دل از عاشقان می‌خواستند / جان و دل را می‌سپارم روز و شبتا که عشقت مطربی آغاز کرد / گاه چنگم، گاه تارم، روز و شبمی‌زنی تو زخمه و بر می‌رود / تا به گردون زیر و زارم روز و شبتا بنگشایم به قندت روزه‌ام / تا قیامت روزه‌دارم روز و شبزآن شبی که وعده کردی روزِ وصل / روز و شب را می‌شمارم روز و شب.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا چشم سیر گردد، یک سو نهد حسد را - غزلیّات مولوی

  • ای رویت از قمر بِهْ، آن رو به رویِ من نِه / تا بنده دیده باشد صد دولتِ ابد راجامِ چو نار پر کن، لیکن تمام پر کن / تا چشم سیر گردد، یک سو نهد حسد را.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ - غزلیّات مولوی

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا - غزلیّات مولوی

  • زهی عشق، زهی عشق که ما راست خدایا / چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایازهی ماه، زهی ماه، زهی بادۀ همراه / که جان را و جهان را بیاراست خدایافتادیم، فتادیم بدان‌سان که نخیزیم / ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایانه دامی‌ست، نه زنجیر، همه بسته چراییم؟ / چه بند است؟ چه زنجیر؟ که برپاست خدایاز عکسِ رخِ آن یار در این گلشن و گلزار / به هر سو مَه و خورشید و ثریّاست خدایا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیا - غزلیّات مولوی

  • پای تویی، دست تویی، هستیِ هر هست تویی / بلبلِ سرمست تویی، جانبِ گلزار بیاای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان / بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیاروشنیِ روز تویی، شادیِ غم‌سوز تویی / ماهِ شب‌افروز تویی، ابرِ شکربار بیاای دلِ آواره بیا، وی جگرِ پاره بیا / ور رهِ در بسته بوَد از رهِ دیوار بیا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها