پس از حمله اسکندر، دارا سه مرحله با اسکندر میجنگه که هر سه مرحله شکست میخوره و عقبنشینی میکنه. آخرین بار بعد از عقبنشینی و فرار، دوتا وزیر دارا به نامهای جانوشیار و ماهیار تصمیم میگیرن دارا رو بکشن، با این باور که با این کار اسکندر بهشون قدرت بده. یک شب خنجری به پهلوی دارا میزنن و پیش اسکندر میرن و بهش میگن. اسکندر میگه فوراً منو پیش دارا ببرین. وقتی میرسه بالای سر دارا، دستور میده اجازه ورود به کسی رو ندن و جانوشیار و ماهیار رو ببندن
1 چو نزدیک شد رویِ دارا بدید / پر از خون بر و روی چون شنبلید
2 بفرمود تا راه نگذاشتند / دو دستورِ او را نگه داشتند
3 سکندر ز باره درآمد چو باد / سرِ مردِ خسته به ران برنهاد
4 نگه کرد تا خسته گوینده هست ؟ / بمالید بر چهرِ او هر دو دست
5 ز سر برگرفت افسرِ خسرویش / گشاد آن بر و جوشنِ پَهلَویش
6 ز دیده ببارید چندی سرشک / تنِ خسته را دور دید از پزشک
7 بدو گفت کاین بر تو آسان شود / دلِ بدسگالت هراسان شود
8 تو برخیز و بر مهدِ زرّین نشین / وگر هست نیروت بر زین نشین
9 ز هند و ز رومت پزشک آورم / ز دردِ تو خونین سرشک آورم
10 سپارم ترا پادشاهی و تخت / چو بهتر شوی، ما ببندیم رخت
11 جفاپیشگانِ ترا هم کنون / بیاویزم از دارشان سرنگون ...
12 چو بشنید دارا به آواز گفت / که همواره با تو خرد باد جفت
13 برآنم که از پاک دادارِ خویش / بیابی تو پاداشِ گفتارِ خویش
14 یکی آنکه گفتی که ایران تراست / سرِ تاج و تختِ دلیران تراست
15 به من مرگ نزدیکتر ز آنکه تخت / بپردخت تخت و نگون گشت بخت
16 برین است فرجامِ چرخِ بلند / خرامش سویِ رنج و سودش گزند
17 به من در نگر تا نگویی که من / فزونم ازین نامدار انجمن
18 بد و نیک هر دو ز یزدان شناس / وزو دار تا زنده باشی سپاس
19 نمودارِ گفتارِ من، من بَسَم / بدین در نکوهیدۀ هر کسم
20 که چندان بزرگی و شاهی و گنج / نبد در زمانه کس از من به رنج
21 همان نیز چندان سلیح و سپاه / گرانمایه اسپان و تخت و کلاه
22 زمان و زمین بنده بُد پیشِ من / چنین بود تا بخت بُد خویشِ من
23 ز نیکی جدا ماندهام زین نشان / گرفتار در دستِ مردمکشان
24 ز فرزند و خویشان شده ناامید / سیه شد جهان و دو دیده سپید
25 ز خویشان کسی نیست فریادرس / امیدم به پروردگارست و بس...
26 سکندر ز دیده ببارید خون / برآن شاهِ خسته به خاک اندرون
27 چو دارا بدید آن ز دل دردِ او / روان اشکِ خونین، رخِ زرد او
28 بدو گفت مگری کزین سود نیست / از آتش مرا بهره جز دود نیست
29 چنین بود بخشش ز بخشندهام / هم از روزگارِ درخشندهام
30 به اندرزِ من سر به سر گوشدار / پذیرنده باش و به دل هوشدار
31 سکندر بدو گفت فرمان تراست / بگو آنچه خواهی که پیمان تراست
32 زبان تیز دارا بدو برگشاد / همی کرد سر تا سر اندرز یاد
33 نخستین چنین گفت کای نامدار / بترس از جهانداورِ کردگار
34 که چرخ و زمین و زمان آفرید / توانایی و ناتوان آفرید ...
35 ز من پاک دل دخترِ من بخواه / بدارش به آرام بر پیشگاه
36 کجا مادرش روشنک نام کرد / جهان را بدو شاد و پدرام کرد
37 چو پروردۀ شهریاران بوَد / به بزم افسرِ نامداران بوَد
38 مگر زو ببینی یکی نامدار / کجا نو کند نامِ اسفندیار
39 بیاراید این آتشِ زردهشت / بگیرد همان زند و اَستا به مشت
40 نگه دارد این فالِ جشنِ سده / همان فرِّ نوروز و آتشکده
41 همان اورمزد و مه و روزِ مهر / بشوید به آبِ خرد جان و چهر ...
42 سکندر چنین داد پاسخ بدوی / که ای نیکدل خسروِ راستگوی
43 پذیرفتم این پند و اندرزِ تو / فزون زین نباشم برین مرزِ تو
44 همه نیکوییها به جای آورم / خرد را بدین رهنمای آورم
45 جهاندار دستِ سکندر گرفت / به زاری خروشیدن اندر گرفت
46 کفِ دستِ او بر دهان برنهاد / بدو گفت یزدان پناهِ تو باد
47 سپردم ترا جای و رفتم به خاک / سپردم روان را به یزدانِ پاک
48 بگفت این و جانش برآمد ز تن / برو زار بگریستند انجمن
49 سکندر همه جامهها کرد چاک / به تاجِ کیان بر پراکند خاک
50 یکی دخمه کردش بر آیینِ او / بدانسان که بُد فرّه و دینِ او ...
51 نهادش به تابوتِ زرّ اندرون / برو بر ز مژگان ببارید خون
52 چو تابوتش از جای برداشتند / همه دست بر دست بگذاشتند
53 سکندر پیاده به پیش اندرون / بزرگان همه دیدگان پر ز خون
54 چنین تا ستودانِ دارا برفت / همی پوست گفتی برو بر بکفت
55 چو پردخت از دخمۀ ارجمند / ز بیرون بزد دارهای بلند
56 یکی دار بر نامِ جانوشیار / دگر همچنان از درِ ماهیار
57 دو بدخواه را زنده بر دارد کرد / سرِ شاهکُش مرد بیدار کرد
58 ز لشکر برفتند مردانِ جنگ / گرفته یکی سنگ هر یک به چنگ
59 بکردند بر دارشان سنگسار / مبادا کسی کاو کُشد شهریار
( شاهنامه فردوسی بزرگ )
در بیت اول : شنبلید : کنایه از زرد و پژمرده
در بیت سوم : باره اسب – چو باد : سریع – مرد خسته : مرد زخمی، دارا
در بیت ششم : معنی مصراع دوم : دید که کار مرد زخمی از معالجۀ پزشک گذشته است
در بیت شانزدهم : خرام : مهمانی
در بیت بیست و هفتم : ز دل : از تهِ دل، صمیمانه
در بیت سی ام : اندرز : وصیّت
در بیت سی و ششم : روشنک : دختر دارا شاه ایران که به وصیّت پدر اسکندر با او ازدواج کرد – پدرام : خوشدل، خرّم
در بیت سی و هشتم : معنی مصراع اول : شاید از او صاحب فرزند نامداری شوی
در بیت سی و نهم : زند و استا : تفسیر و متن کتاب اوستا
در بیت چهلم : فال : فرّخی، شگون – جشن سده : جشن بزرگ ایرانیان که در دهم بهمن هر سال باشکوه بر پا میکنند
در بیت چهل و یکم : اورمزد : روز اوّل از هر ماه شمسی – مه و روز مهر : روز شانزدهم هر ماه شمسی که در مهرماه با جشنِ مهرگان مصادف میشود
در بیت چهل و ششم : معنی مصراع اول : دست اسکندر را به دهان برد و بوسید
در بیت پنجاه و چهارم : ستودان : گورستان، مقبره – کفتن : شکافتن، ترکیدن
در بیت پنجام و پنجم : پردخت : به اتمام رساند
در بیت پنجاه و هفتم : معنی مصراع دوم : وزیر شاهکش را متوجه کارش کرد
ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : orezaoa بازدید : 234 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 4:50