ORezaO

متن مرتبط با «رخ تو در دلم آمد» در سایت ORezaO نوشته شده است

آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید، آمد - غزلیّات مولوی

  • نومید مشو جانا، کاومید پدید آمد / اومیدِ همه جان‌ها از غیب رسید، آمدای شب به سحر برده در یا رب و یا رب تو / آن یا رب و یا رب را رحمت بشنید، آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در جهان، گریاندن آسان است، اشکی پاک کن - ملک‌الشعرا بهار

  • تا توانی دفعِ غم از خاطرِ غمناک کن / در جهان، گریاندن آسان است، اشکی پاک کن . ( ملک‌الشعرا بهار ), ...ادامه مطلب

  • چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟ - غزلیّات مولوی

  • قیامت در قیامت بین، نگارِ سرو قامت بین / کزو عالم بهشتی شد، هزاران نوبهار آمدچو او آبِ حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ / چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟درآ ساقی دگرباره، بکن عشاق را چاره / که آهوچشمِ خون‌خواره چو شیر اندر شکار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد - غزلیّات مولوی

  • بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد / خوش و سرسبز شد عالم، اوانِ لاله‌زار آمدهمی زد چشمک آن نرگس به سوی گُل که: خندانی؟ / بدو گفتا که: خندانم، که یار اندر کنار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت - غزلیّات مولوی

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانه‌ای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانه‌ای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جامی که برَد از دلم آزار به من داد - غزلیّات مولوی

  • بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیده‌ست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کم‌آزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ - غزلیّات مولوی

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندر - ملک‌الشعرا بهار

  • روان شد لشکرِ آبان به طرفِ جویبار اندر / نهاده سیمگون‌رایت به کتفِ کوهسار اندرچو بر بستان کفن پوشید برفِ تندبار اندر / درختِ سرو بر تن کرد رختِ سوگوار اندردرختان لرز لرزان در میانِ جویبار اندر / به پایِ هر درختی برگ‌ها گشته نثار اندربه باغ آیند زاغان شامگاهان صد هزار اندر / در افکنده به ابرِ تیره بانگِ غار غار اندربدین معنی یکی بنگر به احوالِ دیار اندر / در افتاده به چنگِ دشمنانی دیوسار اندرتو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر بار اندر / به جانِ کشور افتاده گروهی گرگ‌وار اندردریغا کشورِ ایران بدین احوالِ زار اندر / دریغا آن دلیری‌ها به چندین روزگار اندرچه شد رستم که هر ساعت به دشتِ کارزار اندر / گرامی جان سپر کردی به پیشِ شهریار اندر؟ببین زی داریوش آن خسروِ با اقتدار اندر / به نقشِ بیستونش بین و آن والاشعار اندربه بیم است از دروغی، چون به شهری گرگِ هار اندر / بخواهد کز دروغ ایران بماند بر کنار اندرکنون گر بیند ایران را بدیت ایّامِ تار اندر / چکد خونابه‌اش از مژّگانِ اشکبار اندرشده گوئی به ایرانشهر با عزّ و فخار اندر / تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندرز بی‌برگی در افتاده به حالِ احتضار اندر / جهان‌خواران به گِردِ او چو جوقی لاشخوار اندر.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواهم که سخن گویم، آواز برون ناید - امیرخسرو دهلوی

  • تو حالِ دلم پرسی، من در رخِ تو حیران / خواهم که سخن گویم، آواز برون نایدگفتی که شدی رسوا، سهل است، به یک بوسه / بربند دهانم را تا راز برون ناید.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند - ملک‌الشعرا بهار

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند / ای گنبدِ گیتی، ای دماونداز سیم به سر یکی کُله‌خود / زآهن به میان یکی کمربندتا چشمِ بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چهرِ دلبندچون گشت زمین ز جورِ گردون / سرد و سیه و خموش و آوند،بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاری / از گردش قرن‌ها پس‌افکندنی‌نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نی‌ام ز گفته خرسندتو قلبِ فسردۀ زمینی / از درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانه / وآن آتش خود نهفته مپسندپنهان مکن آتشِ درون را / زاین سوخته‌جان شنو یکی پند:گر آتشِ دل نهفته داری / سوزد جانت، به جانْت سوگنداز آتشِ آهِ خلقِ مظلوم / وز شعلۀ کیفرِ خداوندابری بفرست بر سرِ ری / بارانْش ز هول و بیم و آفندبشکن ز پی این اساسِ تزویر / بگسِل ز هم این نژاد و پیوندبرکَن ز بُن این بنا که باید / از ریشه بنای ظلم برکندزاین بی‌خردانِ سفله بِستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی - ملک‌الشعرا بهار

  • بخشی از قصیده بهار در سال 1296 در رابطه با حریقی که شبانه در آمل افتاد و نیمی از شهر بسوخت.خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی / ای مسلمانان، آبی بفشانید به ویاین همان خطّۀ نامی‌ست که از عهدِ قدیم / دورها کرده به امنیت و آسایش طییادگاری ز بهشت است به آب و به هوا / پر گل و سبزه بهاری است به تمّوز و به دیآتشی جَست و از آن شهر یکی نیمه بسوخت / همچو برقی که درافتد به یکی تودۀ نینیم‌شب، آتشِ کین، عیش و تن‌آسانیِ شهر / خورد و، کرد از پسِ آن، فقر و پریشانی قی.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وعده تا کی؟ نه دگربار جوان خواهم گشت - امیرخسرو دهلوی

  • آخر این عمرِ گرامی‌ست که برمی‌گذرد / وعده تا کی؟ نه دگربار جوان خواهم گشت . ( امیرخسرو دهلوی ), ...ادامه مطلب

  • فکرِ غم را تو مثالِ ابر دان - مثنوی مولوی

  • هر دَمی فکری چو مهمانِ عزیز / آید اندر سینه‌ات هر روز نیزفکر را ای جان به جای شخص دان / زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جانفکرِ غم گر راهِ شادی می‌زند / کارسازی‌های شادی می‌کندخانه می‌روبد به تندی او ز غیر / تا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیرمی‌فشاند برگِ زرد از شاخِ دل / تا بروید برگِ سبزِ متّصلغم ز دل هرچه بریزد یا بَرَد / در عوض حقّا که بهتر آوَرَدگر تُرُش‌رویی نیارد ابر و برق / رَز بسوزد از تبسم‌های شرقابر را گر هست ظاهر رو تُرُش / گلشن‌آرنده‌ست ابر و شوره‌کُشفکر در سینه درآید نو به نو / خندخندان پیشِ او تو باز روآن ضمیرِ روتُرُش را پاس دار / آن تُرُش را چون شکر شیرین شمارفکرِ غم را تو مثالِ ابر دان / با تُرُش تو رو تُرُش کم کن چنانبو که آن گوهر به دستِ او بوَد / جهد کن تا از تو او راضی رودور نباشد گوهر و نبوَد غنی / عادتِ شیرینِ خود افزون کنیجایِ دیگر سود دارد عادتت / ناگهان روزی برآید حاجتت.( مثنوی مولوی ).در بیت دوم : معنی مصراع اول : هر فکری که در سرت می‌آید را مانند یک شخص مهمان در نظر بگیردر بیت هفتم : تبسم‌های شرق : گرمای خورشید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ز هجران هیچ شربت تلخ‌تر نیست - امیرخسرو دهلوی

  • یکایک تلخیِ دوران چشیدم / ز هجران هیچ شربت تلخ‌تر نیستاسیرِ هجر و نومید از وصالم / شبم تاریک و امّیدِ سحَر نیستهمی‌خواهم که رویت باز بینم / جز اینم در جهان کامِ دگر نیست.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس کلوخِ خشک در جو کی بوَد؟ - مثنوی مولوی

  • معده حلوایی بوَد، حلوا کشد / معده صفرایی بوَد، سرکا کشددوست بینی، از تو رحمت می‌جهد / خصم بینی، از تو سطوت می‌جهدای ایاز این کار را زوتر گزار / زآنکه نوعی انتقام است انتظاردست در کرده درونِ آبِ جو / هریکی زیشان کلوخی خشک جوپس کلوخِ خشک در جو کی بوَد؟ / ماهی‌یی با آب عاصی کی شود؟چون جهانی شُبهَت و اِشکال‌جوست / حرف می‌رانیم ما بیرون ز پوستجوز را در پوست‌ها آوازهاست / مغز و روغن را خود آوازی کجاست؟.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها