ORezaO

متن مرتبط با «شادی مجلسیان در قدم مقدم توست» در سایت ORezaO نوشته شده است

در جهان، گریاندن آسان است، اشکی پاک کن - ملک‌الشعرا بهار

  • تا توانی دفعِ غم از خاطرِ غمناک کن / در جهان، گریاندن آسان است، اشکی پاک کن . ( ملک‌الشعرا بهار ), ...ادامه مطلب

  • چو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان - غزلیّات مولوی

  • برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش / تو لطفِ آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشددلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه / به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشدیکی یاری، نکوکاری، ز هر آفت نگهداری / ظریفی، ماه‌رخساری، به صد جان رایگان باشدچو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان / چو چشمِ دل همی پرّد، عجب آن چه نشان باشدکسی که خواب می‌بیند که با ماه است بر گردون / چه غم گر این تنِ خفته میانِ کاهدان باشد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت - غزلیّات مولوی

  • در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانه‌ای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانه‌ای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندر - ملک‌الشعرا بهار

  • روان شد لشکرِ آبان به طرفِ جویبار اندر / نهاده سیمگون‌رایت به کتفِ کوهسار اندرچو بر بستان کفن پوشید برفِ تندبار اندر / درختِ سرو بر تن کرد رختِ سوگوار اندردرختان لرز لرزان در میانِ جویبار اندر / به پایِ هر درختی برگ‌ها گشته نثار اندربه باغ آیند زاغان شامگاهان صد هزار اندر / در افکنده به ابرِ تیره بانگِ غار غار اندربدین معنی یکی بنگر به احوالِ دیار اندر / در افتاده به چنگِ دشمنانی دیوسار اندرتو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر بار اندر / به جانِ کشور افتاده گروهی گرگ‌وار اندردریغا کشورِ ایران بدین احوالِ زار اندر / دریغا آن دلیری‌ها به چندین روزگار اندرچه شد رستم که هر ساعت به دشتِ کارزار اندر / گرامی جان سپر کردی به پیشِ شهریار اندر؟ببین زی داریوش آن خسروِ با اقتدار اندر / به نقشِ بیستونش بین و آن والاشعار اندربه بیم است از دروغی، چون به شهری گرگِ هار اندر / بخواهد کز دروغ ایران بماند بر کنار اندرکنون گر بیند ایران را بدیت ایّامِ تار اندر / چکد خونابه‌اش از مژّگانِ اشکبار اندرشده گوئی به ایرانشهر با عزّ و فخار اندر / تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندرز بی‌برگی در افتاده به حالِ احتضار اندر / جهان‌خواران به گِردِ او چو جوقی لاشخوار اندر.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند - ملک‌الشعرا بهار

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند / ای گنبدِ گیتی، ای دماونداز سیم به سر یکی کُله‌خود / زآهن به میان یکی کمربندتا چشمِ بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چهرِ دلبندچون گشت زمین ز جورِ گردون / سرد و سیه و خموش و آوند،بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاری / از گردش قرن‌ها پس‌افکندنی‌نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نی‌ام ز گفته خرسندتو قلبِ فسردۀ زمینی / از درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانه / وآن آتش خود نهفته مپسندپنهان مکن آتشِ درون را / زاین سوخته‌جان شنو یکی پند:گر آتشِ دل نهفته داری / سوزد جانت، به جانْت سوگنداز آتشِ آهِ خلقِ مظلوم / وز شعلۀ کیفرِ خداوندابری بفرست بر سرِ ری / بارانْش ز هول و بیم و آفندبشکن ز پی این اساسِ تزویر / بگسِل ز هم این نژاد و پیوندبرکَن ز بُن این بنا که باید / از ریشه بنای ظلم برکندزاین بی‌خردانِ سفله بِستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی - ملک‌الشعرا بهار

  • بخشی از قصیده بهار در سال 1296 در رابطه با حریقی که شبانه در آمل افتاد و نیمی از شهر بسوخت.خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی / ای مسلمانان، آبی بفشانید به ویاین همان خطّۀ نامی‌ست که از عهدِ قدیم / دورها کرده به امنیت و آسایش طییادگاری ز بهشت است به آب و به هوا / پر گل و سبزه بهاری است به تمّوز و به دیآتشی جَست و از آن شهر یکی نیمه بسوخت / همچو برقی که درافتد به یکی تودۀ نینیم‌شب، آتشِ کین، عیش و تن‌آسانیِ شهر / خورد و، کرد از پسِ آن، فقر و پریشانی قی.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس کلوخِ خشک در جو کی بوَد؟ - مثنوی مولوی

  • معده حلوایی بوَد، حلوا کشد / معده صفرایی بوَد، سرکا کشددوست بینی، از تو رحمت می‌جهد / خصم بینی، از تو سطوت می‌جهدای ایاز این کار را زوتر گزار / زآنکه نوعی انتقام است انتظاردست در کرده درونِ آبِ جو / هریکی زیشان کلوخی خشک جوپس کلوخِ خشک در جو کی بوَد؟ / ماهی‌یی با آب عاصی کی شود؟چون جهانی شُبهَت و اِشکال‌جوست / حرف می‌رانیم ما بیرون ز پوستجوز را در پوست‌ها آوازهاست / مغز و روغن را خود آوازی کجاست؟.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس بدِ مطلق نباشد در جهان - مثنوی مولوی

  • زهرِ مار آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد مماتخلقِ آبی را بوَد دریا چو باغ / خلقِ خاکی را بوَد آن مرگ و داغزَید اندر حقِّ آن، شیطان بوَد / در حقِ شخصی دگر سلطان بوَدپس بدِ مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد، این را هم بدان.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دریغا صبر، گر بودی چه بودی - خواجوی کرمانی

  • مرا گویند درمانِ تو صبر است / دریغا صبر، گر بودی چه بودیروانم در شبِ هجران بفرسود / گر آن شب را سحر بودی چه بودیچو بر بامِ تو باشد مرغ را راه / مرا گر بال و پر بودی چه بودی ( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آن دلِ کژ می‌نماید در زبان - مثنوی مولوی

  • بویِ کبر و بویِ حرص و بویِ آز / در سخن گفتن بیاید چون پیازگر خوری سوگند من کی خورده‌ام / از پیاز و سیر تقوی کرده‌امآن دَمِ سوگند غمّازی کند / بر دماغِ همنشینان برزندپس دعاها رد شود از بویِ آن / آن دلِ کژ می‌نماید در زبانگر حدیثت کژ بوَد معنیت راست / آن کژیِّ لفظ مقبولِ خداست ( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • که یک سر مهربانی دردسر بی - بابا طاهر

  • چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی / که یک سر مهربانی دردسر بی اگر مجنون دلِ شوریده‌ای داشت / دلِ لیلی از آن شوریده‌تر بی ( بابا طاهر ), ...ادامه مطلب

  • خاکِ زمین جز به هنر پاک نیست / وین هنر امروز درین خاک نیست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • نورِ دل و روشنیِ سینه کو؟ / راحت و آسایشِ پارینه کو؟مردمِ پرورده، به جان پرورند / گر هنری در طرَفی بنگرندخاکِ زمین جز به هنر پاک نیست / وین هنر امروز درین خاک نیستگر هنری سر ز میان برزند / بی‌هنری دست, ...ادامه مطلب

  • ز کژگویی سخن را قدر کم گشت / کسی کو راستگو شد، محتشم گشت - خسرو و شیرین نظامی

  • سخن کآن از سرِ اندیشه ناید / نوشتن را و گفتن را نشایدسخن بسیار داری، اندکی کن / یکی را صد مکن، صد را یکی کنچو آب از اعتدال افزون نهد گام / ز سیرابی به غرق آرد سرانجامسخن کم گوی تا بر کار گیرند / که در, ...ادامه مطلب

  • پس آن بهتر که خود را شاد داری / در آن شادی خدا را یاد داری - خسرو و شیرین نظامی

  • اگر صد سال مانی، ور یکی روز / بباید رفت ازین کاخِ دل‌افروزپس آن بهتر که خود را شاد داری / در آن شادی خدا را یاد داریبه وقتِ خوشدلی چون شمعِ پُرتاب / دهن پرخنده داری، دیده پرآبچو بی‌گریه نشاید بود خندا, ...ادامه مطلب

  • چو هر کاو راستی در دل پذیرد / جهان گیرد، جهان او را نگیرد - خسرو و شیرین نظامی

  • چو هر کاو راستی در دل پذیرد / جهان گیرد، جهان او را نگیرد ( خسرو و شیرین نظامی ), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها