در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانهای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانهای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
نغزی و خوبی و فَرَش، آتشِ تیزِ نظرش / پرسشِ همچون شکرش، کرد گرفتار مرادستگه و پیشه تو را، دانش و اندیشه تو را / شیر تو را، بیشه تو را، آهویِ تاتار مراای دلِ قلّاش، مکن، فتنه و پرخاش مکن / شهره مکن، فاش مکن، بر سرِ بازار مرا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
شبانِ تیره از مهرش نبینم در مَه و پروین / که شرطِ دوستی نبوَد نظر در این و آن کردنبه رغمِ دشمنان، با دوست پیمان تازه خواهم کرد / که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردنچو از آهِ خداخوانان برافتد ملکِ سلطانان / نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
چو مُشکِ نافه در نشوِ گیاهی / پس از سرخی همی گیرد سیاهیچرا آن مشکبیدِ عودکردار / شود بعد از سیاهی سرخرخسار؟سیه را سرخ چون کرد آذرنگی؟ / چو بالایِ سیاهی نیست رنگیمگر کز روزگار آموخت نیرنگ / که از موی, ...ادامه مطلب
1 پیشتر از ما دگران بودهاند / کز طلبِ جاه نیاسودهاند2 حاصلِ آن جاه ببین تا چه بود؟ / سود بُد امّا به زیان شد، چه سود؟3 باده تو خوردی گنهِ زهر چیست؟ / جرم تو کردی، خللِ دهر چیست؟4 دهرنکوهی مکن ای نیک, ...ادامه مطلب
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟ / کاین عیش چنین باشد، گه شادی و گه دردصد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش / گر خار براندیشی، خرما نتوان خورداو خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه / هر روز به نو، یارِ دگر می, ...ادامه مطلب
مرا از بهرِ دیناری ثنا گفت / که بختت با سعادت مقترن بادچو دینارش, ندادم, لعنتم, کرد / که شرم از روی مردانت چو زن بادبیا تا هر دو با هم هیچ گیریم / دعا و لعنتش بر خویشتن باد ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
علاجِ, واقعه, پیش از وقوع باید کرد / دریغ سود ندارد چو رفت کار از دستبه روزگارِ سلامت سلاحِ جنگ بساز / وگرنه سیل چو بگرفت سد نشاید بست ( قطعات, سعدی ) دریغ : افسوس، حسرت, ...ادامه مطلب
فضلِ خدای را که تواند شمار کرد؟ / یا کیست آن که شُکرِ یکی از هزار کرد؟ترکیبِ آسمان و طلوعِ ستارگان / از بهرِ عبرتِ نظرِ هوشیار کرداجزایِ خاکِ مرده به تأثیرِ آفتاب / بُستانِ میوه و چمن و لالهزار کرداب, ...ادامه مطلب
فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش / گُل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکُشند / خواجه آن است که باشد غمِ خدمتکارش جایِ آن است که خون موج زند در دلِ لعل / زاین تغابن که خَزَف، میشکند بازارش بلبل از فیضِ گُل آموخت سخن، ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ای که در کوچۀ معشوقۀ ما میگذری / بر حذر باش که سر میشکند دیوارش آن سفر کرده که صد قافله دل همرهِ اوست / هر کجا هست خدایا به سلامت دارش صوفیِ سرخوش از این دست که کج کرد کلاه / به دو جامِ دگر آشفته شود دستارش ( غزلیّات حافظ ) در بیت سوم : لعل : سنگ قیمتی سرخرنگ، استعاره از خود شاعر – خزف : سفال، استعاره از مردم فرومایه – تغابن : زیانمندی و ضرر – معنی بیت : به عبارتی، سزاوار است اهل فضل به سبب اینکه افراد پست و فرومایه جای آنها را گرفتهاند، خون دل بخورند در بیت چهارم : قول : ترانه و تصنیف، آواز – غزل : سرود در بیت پنجم : خواجه به عاشق مدّعی هشدار میدهد که در راه عشق بلاها و سختیهای بسیار است و او را از این کار بر حذر میدارد، زیرا او را درخور عشق نمیداند. به عبارتی میگوید من بلاهای عشق را تحمّل کردم و به آن رسیدم، ولی تو قدرت تحمّل آن را نداری و به معشوق نخواهی رسید در بیت هفتم : کلاه کج کردن : کنایه از فخر و مباهات کردن، خود را بزرگ دانستن , ...ادامه مطلب
کجاست همنفَسی تا به شرح عرضه دهم / که دل چه میکَشد از روزگار هجرانش ؟ زمانه از ورقِ گُل مثالِ رویِ تو بست / ولی ز شرمِ تو در غنچه کرد پنهانش بدین شکستۀ بیتالحَزَن، که میآرد / نشانِ یوسف دل از چَهِ زنخدانش ؟ ( غزلیّات حافظ ) , ...ادامه مطلب
پس از حمله اسکندر، دارا سه مرحله با اسکندر میجنگه که هر سه مرحله شکست میخوره و عقبنشینی میکنه. آخرین بار بعد از عقبنشینی و فرار، دوتا وزیر دارا به نامهای جانوشیار و ماهیار تصمیم میگیرن دارا رو بکشن، با این باور که با این کار اسکندر بهشون قدرت بده. یک شب خنجری به پهلوی دارا میزنن و پیش اسکندر میرن و بهش میگن. اسکندر میگه فوراً منو پیش دارا ببرین. وقتی میرسه بالای سر دارا، دستور میده اجازه ورود به کسی رو ندن و جانوشیار و ماهیار رو ببندن 1 چو نزدیک شد رویِ دارا بدید / پر از خون بر و روی چون شنبلید 2 بفرمود تا راه نگذاشتند / دو دستورِ او را نگه داشتند 3 سکندر ز باره درآمد چو باد / سرِ مردِ خسته به ران برنهاد 4 نگه کرد تا خسته گوینده هست ؟ / بمالید بر چهرِ او هر دو دست 5 ز سر برگرفت افسرِ خسرویش / گشاد آن بر و جوشنِ پَهلَویش 6 ز دیده ببارید چندی سرشک / تنِ خسته را دور دید از پزشک 7 بدو گفت کاین بر تو آسان شود / دلِ بدسگالت هراسان شود 8 تو برخیز و بر مهدِ زرّین نشین / وگر هست نیروت بر زین نشین 9 ز هند و ز رومت پزشک آورم / ز دردِ تو خونین سرشک آورم 10 سپارم ترا پادشاهی و تخت / چو بهتر شوی، ما ببندیم رخت 11 جفاپیشگانِ ترا هم کنون / بیاویزم از دارشان سرنگون ... 12 چو بشنید دارا به آواز گفت / که همواره با تو خرد باد جفت 13 برآنم که از پاک دادارِ خویش / بیابی تو پاداشِ گفتارِ خویش 14 یک, ...ادامه مطلب
مسلمانان مرا وقتی دلی بود / که با وی گفتمی گر مشکلی بودبه گردابی چو میافتادم از غم / به تدبیرش امیدِ ساحلی بود ز من ضایع شد اندر کویِ جانان / چه دامنگیر، یارب، منزلی بود هنر بیعیبِ حِرمان نیست، لیکن / ز من محرومتر، کی سایلی بود ؟ مرا تا عشق، تعلیم سخن کرد / حدیثم نکتۀ هر محفلی بود ( غزلیّات حافظ ) در بیت سوم : دامنگیر : کنایه از گرفتار کننده، صفت است برای منزل – معنی بیت : دلم در کوی معشو,تعلیم,حدیثم,محفلی,غزلیّات ...ادامه مطلب
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است / حالِ هجران، تو چه دانی که چه مشکلحالی است ؟ مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد / نیّتِ خیر مگردان که مبارکفالی است کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکَشد / حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی است ؟ ( غزلیّات حافظ ),مژده دادند که بر ما گذری,مژده دادند که برماگذری خواهی کرد,مژده دادند که بر ما,مژده دادند که ...ادامه مطلب
رویِ تو کس ندید و، هزارت رقیب هست / در غنچهای هنوز و، صدت عندلیب هست عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ؟ / ای خواجه، درد نیست، وگرنه طبیب هست ( غزلیّات حافظ ),عاشق که شدی,عاشق که شد که یار,عاشق که شدی خطا نباید بکنی,عاشق که شدی معین,عاشق که شدم,عاشق که شدی الست را میفهمی,عاشق که شدی لالایی خواندن,عاشق که شدی مواظب خودت باش,عاشق كه شدي,که عاشق شدن قبل ویرونیه ...ادامه مطلب