قیامت در قیامت بین، نگارِ سرو قامت بین / کزو عالم بهشتی شد، هزاران نوبهار آمدچو او آبِ حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ / چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بیقرار آمد؟درآ ساقی دگرباره، بکن عشاق را چاره / که آهوچشمِ خونخواره چو شیر اندر شکار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
دگر دل، دل نمیباشد، دگر جان مینیارامد / که آن ماهِ دل و جانها به گردِ بام میگرددشبی گفتی به دلداری: شبت را روز گردانم / چو سنگِ آسیا، جانم بر آن پیغام میگردد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانهای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانهای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب
من تحفه جان میآورم بهرِ نثارِ مقدمش / وآن جانِ شیرین از جفا ما را به جان میآوردبگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی / جانا ز خشم و آشتی بگذر که این هم بگذرد ( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
شب تیره و تو روشن، از چشمِ بد اندیشم / ای چشمه، درین ظلمت، حیرانِ که خواهی, شد؟تو میروی و جانم خواهد, شدن از دردت / چون دردِ منی باری درمانِ, که خواهی, شد؟مگذر به چنین وقتی، مگذار نظامی, را / او آنِ تو اس, ...ادامه مطلب
فضلِ خدای را که تواند شمار کرد؟ / یا کیست آن که شُکرِ یکی از هزار کرد؟ترکیبِ آسمان و طلوعِ ستارگان / از بهرِ عبرتِ نظرِ هوشیار کرداجزایِ خاکِ مرده به تأثیرِ آفتاب / بُستانِ میوه و چمن و لالهزار کرداب, ...ادامه مطلب
روزِ اوّل رفت دینم در سرِ زلفینِ تو / تا چه خواهد شد در این سَودا سرانجامم هنوز از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن / میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب / میرود چون سایه هر دَم بر در و بامم هنوز در ازل دادَه است ما را ساقیِ لعلِ لبت / جرعۀ جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان / جان به غمهایش سپردم، نیست آرامم هنوز ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : اشتباه و به معنی شهری از شهرهای ترکستان که در اینجا مراد نیست، با مشک و ختن ایهام تناسب است در بیت چهارم : ساقی لعل لب : لب سرخ و میگون یار به ساقی تشبیه شده است که با شراب بوسه مستکننده است , ...ادامه مطلب
به جانِ دوست که غم، پرده بر شما ندرَد / گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید میانِ عاشق و معشوق، فرق بسیار است / چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید نخست، موعظۀ پیرِ صحبت، این حرف است / که از مصاحبِ ناجنس احتراز کنید هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتویِّ من نماز کنید ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : کارساز : کنایه از خداوند ,غزلیّات ...ادامه مطلب
از صبا پرس، که ما را همه شب تا دَمِ صبح / بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بودکُشتۀ غمزۀ خود را به زیارت دریاب / زآنکه بیچاره، همان دلنگران است که بود ( غزلیّات حافظ ) ,مونسِ,غزلیّات ...ادامه مطلب
ز چشمِ شوخِ تو جان کَی توان برد / که دایم با کمان اندر کمین است ؟ تو پنداری که بدگو رفت و جان برد ؟ / حسابش با کرامالکاتبین است ( غزلیّات حافظ ),تو پنداری که من لیلی پرستم,تو پنداری که من لیلا پرستم,تو پنداری که زر دارد,تو پنداری که رندی در خرابات,تو پنداری که رقصم من امشب,تو پنداري كه من ليلي پرستم,یا تو پنداری که حرف مثنوی ...ادامه مطلب
آنکه ناوک بر دلِ من زیرچشمی میزند / قوتِ جانِ حافظش در خندۀ زیرِ لب است ( غزلیّات حافظ ), ...ادامه مطلب
ای فروغِ ماهِ حُسن از رویِ رخشانِ شما / آبرویِ خوبی از چاهِ زنخدانِ شما، عزمِ دیدارِ تو دارد جانِ بر لب آمده / بازگردد یا برآید، چیست فرمانِ شما ؟ بخت خوابآلودِ ما بیدار خواهد شد مگر / زآنکه زد بر دیده آبی رویِ رخشانِ شما با صبا همراه بفرست از رُخت گلدستهای / بو که بویی بشنویم از خاکِ بُستانِ شما دل خرابی میکند، دلدار را آگه کنید / زینهار، ای دوستان جانِ من و جانِ شما ( غزلیّات حافظ ),دل خرابی می کند، دلدار را آگه کنید,دل خرابی می کند,دل خرابي مي کند دلدار را آگه كنيد ...ادامه مطلب
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست / سخنشناس نهای جانِ من، خطا اینجاست ( غزلیّات حافظ ), ...ادامه مطلب