ORezaO

متن مرتبط با «چون» در سایت ORezaO نوشته شده است

پرسشِ همچون شکرش، کرد گرفتار مرا - غزلیّات مولوی

  • نغزی و خوبی و فَرَش، آتشِ تیزِ نظرش / پرسشِ همچون شکرش، کرد گرفتار مرادستگه و پیشه تو را، دانش و اندیشه تو را / شیر تو را، بیشه تو را، آهویِ تاتار مراای دلِ قلّاش، مکن، فتنه و پرخاش مکن / شهره مکن، فاش مکن، بر سرِ بازار مرا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک؟ - مثنوی مولوی

  • گفت روبَه این حکایت را بِهِل / دست‌ها بر کسب زن، جهدُالمُقِلنقل کُن زاینجا به سویِ مَرغزار / می‌چر آنجا سبزه گردِ جویبارمَرغزاری سبز مانندِ جنان / سبزه رُسته اندر آنجا تا میانهر طرف در وی یکی چشمه روان / اندر او حیوان مرفّه در اماناز خری او را نمی‌گفت ای لعین / تو از آنجایی، چرا زاری چنین؟کو نشاط و فربهی و فرِّ تو / چیست این لاغر تنِ مضطرِّ توچون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک؟ / ور تو نافِ آهویی، کو بویِ مُشک؟آن یکی پرسید اشتر را که هی / از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی؟گفت از حمّامِ گرمِ کویِ تو / گفت خود پیداست در زانویِ تو.( مثنوی مولوی ).در بیت اول : جهدُالمُقِل : کوشش به اندازۀ توان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ور ندانی، چون بدانی کاین بد است؟ - مثنوی مولوی

  • تو به جِد کاری که بگرفتی به دست / عیبش این دَم بر تو پوشیده شده‌ستزآن همی تانی بدادن تن به کار / که بپوشید از تو عیبش کردگارهمچنین هر فکر که گرمی در آن / عیبِ آن فکرت شده‌ست از تو نهانحال کآخر زو پشیمان می‌شوی / گر بوَد این حالت اوّل کی دَوی؟پس بپوشید اوّل آن بر جانِ ما / تا کنیم آن کار بر وفقِ قضاچون قضا آورد حکمِ خود پدید / چشم وا شد تا پشیمانی رسیدنیمِ عمرت در پریشانی رود / نیمِ دیگر در پشیمانی رودترکِ این فکر و پریشانی بگو / حال و یار و کارِ نیکوتر بجوور نداری کارِ نیکوتر به دست / پس پشیمانیت بر فوتِ چه است؟گر همی دانی، رهِ نیکو پرست / ور ندانی، چون بدانی کاین بد است؟بد ندانی تا ندانی نیک را / ضد را از ضد توان دید ای فتیهمچنین هر آرزو که می‌بَری / تو ز عیبِ آن حجابی اندریور نمودی علّتِ آن آرزو / خود رمیدی جانِ تو زآن جستجووآن دگر کاری کز آن هستی نَفور / زآن بوَد که عیبش آمد در ظهورای خدای رازدانِ خوش‌سخن / عیبِ کارِ بد ز ما پنهان مکن.( مثنوی مولوی ).در بیت سیزدهم : علت : عیبدر بیت چهاردهم : نفور : متنفر، گریزان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سیه را سرخ چون کرد آذرنگی؟ / چو بالایِ سیاهی نیست رنگی - خسرو و شیرین نظامی

  • چو مُشکِ نافه در نشوِ گیاهی / پس از سرخی همی گیرد سیاهیچرا آن مشک‌بیدِ عودکردار / شود بعد از سیاهی سرخ‌رخسار؟سیه را سرخ چون کرد آذرنگی؟ / چو بالایِ سیاهی نیست رنگیمگر کز روزگار آموخت نیرنگ / که از موی, ...ادامه مطلب

  • آینه چون نقشِ تو بنمود راست / خود شکن، آیینه شکستن خطاست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • آینه چون نقشِ تو بنمود راست / خود شکن، آیینه شکستن خطاستراستیِ خویش نهان کس نکرد / در سخنِ راست زیان کس نکردراستی آور که شوی رستگار / راستی از تو، ظفر از کردگارچون به سخن راستی آری به جای / ناصرِ گفتا, ...ادامه مطلب

  • درفگنیم چون زمان، برکشیَم بر آسمان / وای برین قبول اگر عاقبتم رها کنی - غزلیّات نظامی

  • درفگنیم چون زمان، برکشیَم بر آسمان / وای برین قبول اگر عاقبتم رها کنیوه که نظامی از غمت سوختۀ جفایِ توست / شرم نداری از خدا؟ چند بَرو جفا کنی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • چونکه نه‌ای ضامنِ یک‌روزه عمر / وعده چرا سالِ دگر می‌دهی - غزلیّات نظامی

  • نغزدرختی و بهارت خوش‌ست / ای خُنُک آن را که تو بر می‌دهیچونکه نه‌ای ضامنِ یک‌روزه عمر / وعده چرا سالِ دگر می‌دهی ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • از دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ - غزلیّات نظامی

  • ای رفته گدایانِ تو را دعویِ شاهی / وی آمده شاهان به درت بهرِ گداییاز دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • فرستی باد را پیشم که ملکی پیشِ من درکش / رها کن، کز چون من موری، سلیمانی نمی‌آید - غزلیّات نظامی

  • مرا خوانی که خون ریزی تو گو خوش باش، چون باشم؟ / به زندان آید این مسکین، به مهمانی نمی‌آیدفرستی باد را پیشم که ملکی پیشِ من درکش / رها کن، کز چون من موری، سلیمانی نمی‌آید  ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • تو می‌روی و جانم خواهد شدن از دردت / چون دردِ منی باری درمانِ که خواهی شد؟ - غزلیّات نظامی

  • شب تیره و تو روشن، از چشمِ بد اندیشم / ای چشمه، درین ظلمت، حیرانِ که خواهی, شد؟تو می‌روی و جانم خواهد, شدن از دردت / چون دردِ منی باری درمانِ, که خواهی, شد؟مگذر به چنین وقتی، مگذار نظامی, را / او آنِ تو اس, ...ادامه مطلب

  • نخستین سخن چون گشایش کنیم / جهان‌آفرین را ستایش کنیم - شاهنامه فردوسی بزرگ

  • نخستین سخن چون گشایش کنیم / جهان‌آفرین را ستایش کنیمخردمند و بینادل آن را شناس / که دارد ز دادارِ کیهان سپاسبداند که هست او ز ما بی‌نیاز / به نزدیکِ او آشکارست رازکسی را کجا سرفرازی دهد / نخستین ورا ب, ...ادامه مطلب

  • جهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست - گلشن راز

  • هر آن چیزی که در عالَم عیان است / چو عکسی ز آفتابِ آن جهان استجهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست ( گلشن راز، شیخ محمود شبستری ), ...ادامه مطلب

  • چون لاله به نوروز قدح گیر به دست - رباعیّات خیّام

  • چون لاله به نوروز قدح گیر به دست / با لاله‌رخی اگر ترا فرصت هستمَی نوش به خرمی که این چرخِ کهن / ناگاه ترا چو خاک گرداند پست ( رباعیّات خیّام )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل - غزلیّات حافظ

  • تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اوّل / آخِر بسوخت جانم در کسبِ این فضایلگفتم که کَی ببخشی بر جانِ ناتوانم ؟ / گفت آن زمان که نَبوَد جان در میانه حایلدر عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل ( غزلیّات حافظ )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت / تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع - غزلیّات حافظ

  • روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست / بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمعرشتۀ صبرم به مقراضِ غمت بُبریده شد / هم‌چنان در آتشِ مِهرِ تو سوزانم چو شمعدر شبِ هجران مرا پروانۀ وصلی فرست / ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمعکوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت / تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع ( غزلیّات حافظ ) توضیحات کامل این غزل، که قدرت بیان حافظ را نشان می دهد، در کتاب "شاخ نبات حافظ" نوشته دکتر برزگر خالقیLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها