بی شاهدِ رعنا به تماشا نتوان رفت / بی سروِ خرامنده به صحرا نتوان رفتصحرا و چمن پهلویِ من هست بسی، لیک / همراه شو ای دوست که تنها نتوان رفتگفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان / گفتن بتوان جانِ من، اما نتوان رفت.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
همیشه چشم بر ره، دل دو نیم است / بلایِ چشم بر راهی، عظیم استاگرچه هیچ غم بیدردسر نیست / غمی از چشم بر راهی، بتر نیستمبادا هیچ کس را چشم بر راه / کز او رخ زرد گردد، عمر کوتاه ( خسرو و شیرین نظامی ) در, ...ادامه مطلب
روزگار آشفتهتر، یا زلفِ تو، یا کارِ من؟ / ذرّه کمتر، یا دهانت، یا دلِ غمخوارِ من؟شب سیهتر، یا دلت، یا حالِ من، یا خالِ تو؟ / شهد خوشتر، یا لبت، یا لفظِ شکّربارِ من؟نظمِ پروین خوبتر، یا دُر و یا د, ...ادامه مطلب
چه حاجت است عیان را به استماعِ بیان / که بیوفاییِ دورِ فلک نهانی نیستکدام بادِ بهاری وزید در آفاق / که باز در عقبش نکبتی خزانی نیستنگاه دار زبان تا به دوزخت نبرد / که از زبان بتر اندر جهان زیانی نیست, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
همانطور که در پست قبل بیان شد، بهرام گور به ظاهرِ یک فرستاده و به همراه سی نفر از ایرانیان به هند و نزد شاه آنجا شَنگُل رفته بود و با دختر شنگل، سپینود، نیز ازدواج کرده بود. روزی راز خود را در مورد ای, ...ادامه مطلب
هر آن چیزی که در عالَم عیان است / چو عکسی ز آفتابِ آن جهان استجهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست ( گلشن راز، شیخ محمود شبستری ), ...ادامه مطلب
دلا، دلالتِ خیرت کنم به راهِ نجات / مکن به فسق مباهات و، زهد هم مفروش ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : دلالت : راهنمایی – معنی بیت : ای دل، تو را به راه صلاح و رستگاری راهنمایی میکنم و آن اینکه، نه به گناه و فسق افتخار کن و نه به زهد و تقوای خود؛ یعنی در هر حال از تظاهر و ریا بپرهیز , ...ادامه مطلب
دردِ عشقی کشیدهام که مپرس / زهرِ هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و، آخِرِ کار / دلبری برگُزیدهام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش / سخنانی شنیدهام که مپرس سویِ من لب چه میگزی که مگوی ؟ / لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس ( غزلیّات حافظ ) , ...ادامه مطلب
از صبا پرس، که ما را همه شب تا دَمِ صبح / بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بودکُشتۀ غمزۀ خود را به زیارت دریاب / زآنکه بیچاره، همان دلنگران است که بود ( غزلیّات حافظ ) ,مونسِ,غزلیّات ...ادامه مطلب
مرحبا ای پیکِ مشتاقان، بده پیغامِ دوست / تا کُنم جان از سرِ رغبت فدایِ نامِ دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس / طوطیِ طبعم ز عشقِ شکّر و بادامِ دوست زلفِ او دام است و، خالش دانۀ آن دام و، من / بر امیدِ دانهای افتادهام در دامِ دوست گر دهد دستم، کَشم در دیده همچون توتیا / خاکِ راهی کآن مشرّف گردد از اَقدامِ دوست میلِ من سویِ وصال و، قصدِ او سویِ فراق / ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست حافظ اندر دردِ او میسوز و بیدرمان بساز / زآنکه درمانی ندارد دردِ بیآرامِ دوست ( غزلیّات حافظ ),زلف او دام است,زلف دلبر دام راه,به دام زلف تو دل مبتلای,به دام زلف تو مبتلای خویشتن است,به دام زلف تو دل ...ادامه مطلب
خالِ مُشکین که بدان عارضِ گندمگون است / سرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم، با اوست دلبرم عزمِ سفر کرد، خدا را یاران / چه کنم با دلِ مجروح که مرهم با اوست با که این نکته توان گفت، که آن سنگیندل / کُشت ما را وُ دَمِ عیسیِ مریم با اوست ( غزلیّات حافظ ),دلبرم عزم سفر کرد ...ادامه مطلب