ORezaO

متن مرتبط با «دست» در سایت ORezaO نوشته شده است

بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیا - غزلیّات مولوی

  • پای تویی، دست تویی، هستیِ هر هست تویی / بلبلِ سرمست تویی، جانبِ گلزار بیاای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان / بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیاروشنیِ روز تویی، شادیِ غم‌سوز تویی / ماهِ شب‌افروز تویی، ابرِ شکربار بیاای دلِ آواره بیا، وی جگرِ پاره بیا / ور رهِ در بسته بوَد از رهِ دیوار بیا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داد از دستِ خواص - ملک‌الشعرا بهار

  • خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزه‌درا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشق با صد ناز می‌آید به دست - مثنوی مولوی

  • با که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟ / سویِ آبِ زندگی پوینده کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشق / تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق؟عشق را صد ناز و استکبار هست / عشق با صد ناز می‌آید به دستعشق چون وافی‌ست، وافی می‌خرد / در حریفِ بی‌وفا می‌ننگرد.( مثنوی مولوی ).در بیت سوم : استکبار : خود را بزرگ دیدن، تکبر کردندر بیت چهارم : وافی : وفا کننده به عهد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اند - خواجوی کرمانی

  • رنج ما بردیم و گنج اربابِ دولت برده‌اند / خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اندبا وجود آنکه بد گفتند و نیک انگاشتند / ما نیازردیم و بدگویان ز ما آزرده‌اندزنده‌دل قومی که پیشِ تیغِ عشقت شمع‌وار / زآتشِ دل سر فدا کردند و پای افشرده‌اند.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دستآن که بدو گفت فلک شاد باش / آن نه منم و آن نه تو، آزاد باشای که از امروز نه‌ای شرمسار / آخر از آن روز یکی شرم دار ( مخزن‌الاسرار نظامی ), ...ادامه مطلب

  • در همه چیزی هنر و عیب هست / عیب مبین تا هنر آری به دست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • خانۀ پرعیب شد این کارگاه / خود نکنی هیچ به عیبش نگاهچشم فروبسته‌ای از عیبِ خویش / عیبِ کسان را شده آیینه پیشدیده ز عیبِ دگران کن فراز / صورتِ خود بین و در او عیب سازدر همه چیزی هنر و عیب هست / عیب مبی, ...ادامه مطلب

  • از دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ - غزلیّات نظامی

  • ای رفته گدایانِ تو را دعویِ شاهی / وی آمده شاهان به درت بهرِ گداییاز دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم / ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد - قصاید سعدی

  • گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم / ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزادبسی به دیدۀ حسرت ز پس نگاه کند / کسی که برگِ قیامت ز پیش نفرستادهمین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن / که دانم از پسِ مرگم کنی به نیکی یادند, ...ادامه مطلب

  • چون لاله به نوروز قدح گیر به دست - رباعیّات خیّام

  • چون لاله به نوروز قدح گیر به دست / با لاله‌رخی اگر ترا فرصت هستمَی نوش به خرمی که این چرخِ کهن / ناگاه ترا چو خاک گرداند پست ( رباعیّات خیّام )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت / تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع - غزلیّات حافظ

  • روز و شب خوابم نمی‌آید به چشمِ غم‌پرست / بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمعرشتۀ صبرم به مقراضِ غمت بُبریده شد / هم‌چنان در آتشِ مِهرِ تو سوزانم چو شمعدر شبِ هجران مرا پروانۀ وصلی فرست / ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمعکوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت / تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع ( غزلیّات حافظ ) توضیحات کامل این غزل، که قدرت بیان حافظ را نشان می دهد، در کتاب "شاخ نبات حافظ" نوشته دکتر برزگر خالقیLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلم از دست بشد، دوش چو حافظ می‌گفت / کای صبا نَکهتی از کویِ فلانی به من آر - غزلیّات حافظ

  • ای صبا نَکهتی از کویِ فلانی به من آر / زار و بیمارِ غمم، راحتِ جانی به من آر قلبِ بی‌حاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد / یعنی از خاکِ درِ دوست، نشانی به من آر در کمین‌گاهِ نظر با دلِ خویشم جنگ است / زَابرو وُ غمزۀ او تیر و کمانی به من آر در غریبیّ و فراق و غمِ دل، پیر شدم / ساغرِ می ز کفِ تازه‌جوانی به من آر منکران را هم از این می، دو سه ساغر بچشان / وگر ایشان نسِتانند، روانی به من آر ساقیا، عشرتِ امروز به فردا مفِکن / یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر دلم از دست بشد، دوش چو حافظ می‌گفت /  کای صبا نَکهتی از کویِ فلانی به من آر   ( غزلیّات حافظ )   در بیت اول : نکهت : بوی خوش در بیت سوم : کمین‌گاه نظر : گوشه و کمین‌گاهی که مخفیانه بتوان نگاه کرد – حافظ از آن رو با دل خود در جنگ است، زیرا هرچه را ,غزلیّات ...ادامه مطلب

  • رازِ سربستۀ ما بین، که به دستان گفتند / هر زمان با دف و نی، بر سرِ بازارِ دگر - غزلیّات حافظ

  • گر بوَد عمر، به میخانه رسَم بارِ دگر / به‌جز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دگر خرّم آن روز که با دیدۀ گریان بروم / تا زنم آب، درِ میکده یک بارِ دگر معرفت نیست در این قوم، خدا را سببی / تا بَرم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر یار اگر رفت و حقِ صحبتِ دیرین نشِناخت / حاشَ لِلَّه که روم من ز پیِ یارِ دگر گر مساعد شودم دایرۀ چرخِ کبود / هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر عافیت می‌طلبد خاطرم، ار بگذارند / غمزۀ شوخش و آن طُرّۀ طَرّارِ دگر رازِ سربستۀ ما بین، که به دستان گفتند / هر زمان با دف و نی، بر سرِ بازارِ دگر هر دَم از درد بنالم، که فلک هر ساعت / کُندم قصدِ دلِ ریش، به آزارِ دگر باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست / غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر   ( غزلیّات حافظ )   در بیت سوم : گوهر : استعاره از,غزلیّات ...ادامه مطلب

  • من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم / که گاه‌گاه بر او دستِ اهرمن باشد - غزلیّات حافظ

  • خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد / نه من بسوزم و، او شمعِ انجمن باشد من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم / که گاه‌گاه بر او دستِ اهرمن باشد همای گو مفِکن سایۀ شرف هرگز / در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد   ( غزلیّات حافظ )   در بیت دوم : خواجه در ادامۀ بیت قبل یار خود را به انگشتری سلیمان و اغیار را , ...ادامه مطلب

  • گفتم آه از دلِ دیوانۀ حافظ بی‌تو / زیرِ لب، خنده‌زنان گفت که دیوانۀ کیست ؟ - غزلیّات حافظ

  • یارب این شمعِ دل‌افروز ز کاشانۀ کیست ؟ / جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانۀ کیست ؟ دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادت‌پرتو / بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست ؟ یارب آن شاه‌وشِ ماه‌رخِ زُهره‌جَبین / دُرِّ یکتایِ که وُ گوهرِ یک دانۀ کیست ؟ گفتم آه از دلِ دیوانۀ حافظ بی‌تو / زیرِ لب، خنده‌زنان گفت که دیوانۀ کیست ؟   ( غزلیّات حافظ ),گفتم آهی کنم از دست غمت ...ادامه مطلب

  • ز دستِ جَورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت / به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست ؟ - غزلیّات حافظ

  • ز دستِ جَورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت / به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست ؟   ( غزلیّات حافظ ),ز دست جور تو گفتم,ز دست جور تو دارم شکایت,ز دست جور تو ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها