پای تویی، دست تویی، هستیِ هر هست تویی / بلبلِ سرمست تویی، جانبِ گلزار بیاای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان / بارِ دگر رقصکنان بیدل و دستار بیاروشنیِ روز تویی، شادیِ غمسوز تویی / ماهِ شبافروز تویی، ابرِ شکربار بیاای دلِ آواره بیا، وی جگرِ پاره بیا / ور رهِ در بسته بوَد از رهِ دیوار بیا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزهدرا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
با که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟ / سویِ آبِ زندگی پوینده کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشق / تو به جز نامی چه میدانی ز عشق؟عشق را صد ناز و استکبار هست / عشق با صد ناز میآید به دستعشق چون وافیست، وافی میخرد / در حریفِ بیوفا میننگرد.( مثنوی مولوی ).در بیت سوم : استکبار : خود را بزرگ دیدن، تکبر کردندر بیت چهارم : وافی : وفا کننده به عهد بخوانید, ...ادامه مطلب
رنج ما بردیم و گنج اربابِ دولت بردهاند / خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آوردهاندبا وجود آنکه بد گفتند و نیک انگاشتند / ما نیازردیم و بدگویان ز ما آزردهاندزندهدل قومی که پیشِ تیغِ عشقت شمعوار / زآتشِ دل سر فدا کردند و پای افشردهاند.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دستآن که بدو گفت فلک شاد باش / آن نه منم و آن نه تو، آزاد باشای که از امروز نهای شرمسار / آخر از آن روز یکی شرم دار ( مخزنالاسرار نظامی ), ...ادامه مطلب
خانۀ پرعیب شد این کارگاه / خود نکنی هیچ به عیبش نگاهچشم فروبستهای از عیبِ خویش / عیبِ کسان را شده آیینه پیشدیده ز عیبِ دگران کن فراز / صورتِ خود بین و در او عیب سازدر همه چیزی هنر و عیب هست / عیب مبی, ...ادامه مطلب
ای رفته گدایانِ تو را دعویِ شاهی / وی آمده شاهان به درت بهرِ گداییاز دستِ فراقِ تو کسی زنده نماندهست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب
گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم / ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزادبسی به دیدۀ حسرت ز پس نگاه کند / کسی که برگِ قیامت ز پیش نفرستادهمین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن / که دانم از پسِ مرگم کنی به نیکی یادند, ...ادامه مطلب
چون لاله به نوروز قدح گیر به دست / با لالهرخی اگر ترا فرصت هستمَی نوش به خرمی که این چرخِ کهن / ناگاه ترا چو خاک گرداند پست ( رباعیّات خیّام )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
روز و شب خوابم نمیآید به چشمِ غمپرست / بس که در بیماریِ هجرِ تو گریانم چو شمعرشتۀ صبرم به مقراضِ غمت بُبریده شد / همچنان در آتشِ مِهرِ تو سوزانم چو شمعدر شبِ هجران مرا پروانۀ وصلی فرست / ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمعکوهِ صبرم نرم شد چون موم در دستِ غمت / تا در آب و آتشِ عشقت گدازانم چو شمع ( غزلیّات حافظ ) توضیحات کامل این غزل، که قدرت بیان حافظ را نشان می دهد، در کتاب "شاخ نبات حافظ" نوشته دکتر برزگر خالقیLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
ای صبا نَکهتی از کویِ فلانی به من آر / زار و بیمارِ غمم، راحتِ جانی به من آر قلبِ بیحاصلِ ما را بزن اکسیرِ مراد / یعنی از خاکِ درِ دوست، نشانی به من آر در کمینگاهِ نظر با دلِ خویشم جنگ است / زَابرو وُ غمزۀ او تیر و کمانی به من آر در غریبیّ و فراق و غمِ دل، پیر شدم / ساغرِ می ز کفِ تازهجوانی به من آر منکران را هم از این می، دو سه ساغر بچشان / وگر ایشان نسِتانند، روانی به من آر ساقیا، عشرتِ امروز به فردا مفِکن / یا ز دیوانِ قضا خطِّ امانی به من آر دلم از دست بشد، دوش چو حافظ میگفت / کای صبا نَکهتی از کویِ فلانی به من آر ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : نکهت : بوی خوش در بیت سوم : کمینگاه نظر : گوشه و کمینگاهی که مخفیانه بتوان نگاه کرد – حافظ از آن رو با دل خود در جنگ است، زیرا هرچه را ,غزلیّات ...ادامه مطلب
گر بوَد عمر، به میخانه رسَم بارِ دگر / بهجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دگر خرّم آن روز که با دیدۀ گریان بروم / تا زنم آب، درِ میکده یک بارِ دگر معرفت نیست در این قوم، خدا را سببی / تا بَرم گوهرِ خود را به خریدارِ دگر یار اگر رفت و حقِ صحبتِ دیرین نشِناخت / حاشَ لِلَّه که روم من ز پیِ یارِ دگر گر مساعد شودم دایرۀ چرخِ کبود / هم به دست آورمش باز به پرگارِ دگر عافیت میطلبد خاطرم، ار بگذارند / غمزۀ شوخش و آن طُرّۀ طَرّارِ دگر رازِ سربستۀ ما بین، که به دستان گفتند / هر زمان با دف و نی، بر سرِ بازارِ دگر هر دَم از درد بنالم، که فلک هر ساعت / کُندم قصدِ دلِ ریش، به آزارِ دگر باز گویم نه در این واقعه حافظ تنهاست / غرقه گشتند در این بادیه بسیارِ دگر ( غزلیّات حافظ ) در بیت سوم : گوهر : استعاره از,غزلیّات ...ادامه مطلب
خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد / نه من بسوزم و، او شمعِ انجمن باشد من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم / که گاهگاه بر او دستِ اهرمن باشد همای گو مفِکن سایۀ شرف هرگز / در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : خواجه در ادامۀ بیت قبل یار خود را به انگشتری سلیمان و اغیار را , ...ادامه مطلب
یارب این شمعِ دلافروز ز کاشانۀ کیست ؟ / جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانۀ کیست ؟ دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادتپرتو / بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست ؟ یارب آن شاهوشِ ماهرخِ زُهرهجَبین / دُرِّ یکتایِ که وُ گوهرِ یک دانۀ کیست ؟ گفتم آه از دلِ دیوانۀ حافظ بیتو / زیرِ لب، خندهزنان گفت که دیوانۀ کیست ؟ ( غزلیّات حافظ ),گفتم آهی کنم از دست غمت ...ادامه مطلب
ز دستِ جَورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت / به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست ؟ ( غزلیّات حافظ ),ز دست جور تو گفتم,ز دست جور تو دارم شکایت,ز دست جور تو ...ادامه مطلب