ORezaO

متن مرتبط با «داد» در سایت ORezaO نوشته شده است

جامی که برَد از دلم آزار به من داد - غزلیّات مولوی

  • بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیده‌ست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کم‌آزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داد از دستِ خواص - ملک‌الشعرا بهار

  • خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزه‌درا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چندی ز بیداد فرسوده گشتیم - ملک‌الشعرا بهار

  • بخش‌هایی از ترجیع‌بند ملک‌الشعرا بهار در سال 1287 پس از پیروزی مشروطه‌خواهان و فرار محمدعلی شاه قاجار.یک‌چند ما را غم رهنمون شد / جان یارِ غم گشت، دل غرقِ خون شدمامِ وطن را رخ نیلگون شد / وامروز دشمن خوار و زبون شدزاین جنبشِ سخت، زاین فتحِ ناگاهالحمدلله، الحمدلله.چندی ز بیداد فرسوده گشتیم / با خاک و با خون آلوده گشتیمزیرِ پیِ خصم پیموده گشتیم / وامروز دیگر آسوده گشتیماز ظلمِ ظالم، از کید بدخواهالحمدلله، الحمدلله.آنان که ما را کشتند و بستند / قلبِ وطن را از کینه خستنداز کج‌نهادی پیمان شکستند / از چنگِ ملّت آخر نرستنداز حضرتِ شیخ تا حضرتِ شاهالحمدلله، الحمدلله.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند است - رودکی

  • زمانه پندی آزادوار داد مرا / زمانه را چو نکو بنگری همه پند استبه روزِ نیکِ کسان گفت تا تو غم نخوری / بسا کسا که به روزِ تو آرزومند استزمانه گفت مرا: خشمِ خویش دار نگاه / کرا زبان نه به بند است پای در , ...ادامه مطلب

  • نیکبخت آن کسی که داد و بخورد / شوربخت آنکه او نخورد و نداد - رودکی

  • شاد زی با سیاه‌چشمان، شاد / که جهان نیست جز فسانه و بادزآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یادنیکبخت آن کسی که داد و بخورد / شوربخت آنکه او نخورد و ندادباد و ابر است این جهانِ فسوس / باده پیش , ...ادامه مطلب

  • صحرایِ دلِ خود را آبی ز جگر دادم / امروز در آن صحرا سلطان به شکار آمد - غزلیّات نظامی

  • ساقی، منشین فارغ، می ده، که بهار آمد / بخت از سرِ بی‌کاری هم بر سرِ کار آمدصحرایِ, دلِ خود را آبی ز جگر دادم / امروز, در آن صحرا سلطان, به شکار آمدهم خاطر و هم سینه شوریده بُد و اکنون / در خاطرم آسایش، د, ...ادامه مطلب

  • چو دینارش ندادم لعنتم کرد - قطعات سعدی

  • مرا از بهرِ دیناری ثنا گفت / که بختت با سعادت مقترن بادچو دینارش, ندادم, لعنتم, کرد / که شرم از روی مردانت چو زن بادبیا تا هر دو با هم هیچ گیریم / دعا و لعنتش بر خویشتن باد ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب

  • شاه را بِه بوَد از طاعتِ صد ساله وُ زهد / قدرِ یک ساعته عمری که در او داد کند - غزلیّات حافظ

  • یارب اندر دلِ آن خسروِ شیرین انداز / که به رحمت، گذری بر سرِ فرهاد کند شاه را بِه بوَد از طاعتِ صد ساله وُ زهد / قدرِ یک ساعته عمری که در او داد کند   ( غزلیّات حافظ )   در بیت دوم : معنی بیت : ارزش یک ساعت از عمر شاه که در دادگری و عدل سپری شود، بهتر از صد سال عبادت و پرهیزکاری است ,شاه,بِه,بوَد,طاعتِ,ساله,زهد,قدرِ,ساعته,عمری,داد,کند,غزلیّات,حافظ ...ادامه مطلب

  • مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد / نیّتِ خیر مگردان که مبارک‌فالی است - غزلیّات حافظ

  • ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است / حالِ هجران، تو چه دانی که چه مشکل‌حالی است ؟ مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد / نیّتِ خیر مگردان که مبارک‌فالی است کوهِ اندوهِ فراقت به چه حالت بکَشد / حافظِ خسته که از ناله تنش چون نالی است ؟   ( غزلیّات حافظ ),مژده دادند که بر ما گذری,مژده دادند که برماگذری خواهی کرد,مژده دادند که بر ما,مژده دادند که ...ادامه مطلب

  • حسد چه می‌بَری ای سست‌نظم بر حافظ ؟ / قبولِ خاطر و لطفِ سخن، خداداد است - غزلیّات حافظ

  • حسد چه می‌بَری ای سست‌نظم بر حافظ ؟ / قبولِ خاطر و لطفِ سخن، خداداد است   ( غزلیّات حافظ ), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها