زندگی جنگ است جانا بهرِ جنگ آماده شو / نیست هنگامِ تأمّل، بیدرنگ آماده شوهمچو شیرِ سختدندان یا عقابِ تیزچنگ / تا مرادِ خویش را آری به چنگ آماده شوعلم یکتا گوهر است و کاهلی کامِ نهنگ / تا بری این گوهر از کامِ نهنگ آماده شو.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
ای دل به کامِ خویش جهان را تو دیده گیر / در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر بُستان و باغ ساخته و، اندر آن بسی / ایوان و قصرِ سر به فلک برکشیده گیرهر گنج و هر خزانه که شاهان نهادهاند / آن گنج و آن خزانه, ...ادامه مطلب
هر آن چیزی که در عالَم عیان است / چو عکسی ز آفتابِ آن جهان استجهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست ( گلشن راز، شیخ محمود شبستری ), ...ادامه مطلب
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود / گُل گوش، پهن کرده ز شاخِ درختِ خویشکاِی دل، تو شاد باش، که آن یارِ تندخو / بسیار تندروی نشیند ز بختِ خویشخواهی که سخت و سستِ جهان بر تو بگذرد / بگذر ز عهدِ سست و سخنهایِ سختِ خویشای حافظ، ار مراد میسّر شدی مدام / جمشید نیز دور نماندی ز تختِ خویش ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : معنی بیت : ای دل، تو شاد باش و غم مخور که آن معشوقی که با ما سر ناسازگاری دارد، سرانجام از بخت بد خود ترشروی مینشیند و نتیجۀ عمل خود را خواهد دیدLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
خلاف طریقت بوَد کاولیا / تمنّا کنند از خدا جز خدا گر از دوست، چشمت بر احسانِ اوست / تو در بندِ خویشی، نه در بندِ دوست تو را تا دهن باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب باز حقیقت، سَراییست آراسته / هوا و هوس، گرد برخاسته نبینی که جایی که برخاست گَرد / نبیند نظر، گرچه بیناست مرد ؟ ( بوستان سعدی ) ,دوست،,چشمت,احسانِ,اوست,بندِ,خویشی،,بندِ,دوست,بوستان,سعدی ...ادامه مطلب
هر وقتِ خوش که دست دهد مغتنم شمار / کس را وقوف نیست که انجامِ کار چیست پیوندِ عمر، بسته به مویی است، هوشدار / غمخوارِ خویش باش، غمِ روزگار چیست ؟ رازِ درونِ پرده چه داند فلک ؟ خموش / ای مدّعی، نزاعِ تو با پردهدار چیست ؟ سهو و خطایِ بنده گرش اعتبار نیست / معنیِّ عفو و رحمتِ آمرزگار چیست ؟ ( غزلیّات حافظ ),پیوند عمر بسته به موییست هوش دار,پیوند عمر بسته به مویی,پیوند عمر بسته به مویی است,پیوند عمر بسته,پیوند عمر بسته به ...ادامه مطلب
مرحبا ای پیکِ مشتاقان، بده پیغامِ دوست / تا کُنم جان از سرِ رغبت فدایِ نامِ دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس / طوطیِ طبعم ز عشقِ شکّر و بادامِ دوست زلفِ او دام است و، خالش دانۀ آن دام و، من / بر امیدِ دانهای افتادهام در دامِ دوست گر دهد دستم، کَشم در دیده همچون توتیا / خاکِ راهی کآن مشرّف گردد از اَقدامِ دوست میلِ من سویِ وصال و، قصدِ او سویِ فراق / ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست حافظ اندر دردِ او میسوز و بیدرمان بساز / زآنکه درمانی ندارد دردِ بیآرامِ دوست ( غزلیّات حافظ ),زلف او دام است,زلف دلبر دام راه,به دام زلف تو دل مبتلای,به دام زلف تو مبتلای خویشتن است,به دام زلف تو دل ...ادامه مطلب
لعلِ سیرابِ بهخونتشنه، لبِ یارِ من است / وز پیِ دیدنِ او، دادنِ جان کارِ من است شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگانِ دراز / هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است باغبان، همچو نسیمم ز درِ خویش مران / کآب گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود / نرگسِ او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت / یارِ شیرینسخنِ نادره گفتارِ من است ( غزلیّات حافظ ),باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران,باغبان همچو نسیمم ...ادامه مطلب
مرو به خانۀ اربابِ بیمروّتِ دهر / که گنجِ عافیتت در سرایِ خویشتن است ( غزلیّات حافظ ),مرو به خانه ارباب ...ادامه مطلب