تا توانی دفعِ غم از خاطرِ غمناک کن / در جهان، گریاندن آسان است، اشکی پاک کن . ( ملکالشعرا بهار ), ...ادامه مطلب
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب
زهرِ مار آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد مماتخلقِ آبی را بوَد دریا چو باغ / خلقِ خاکی را بوَد آن مرگ و داغزَید اندر حقِّ آن، شیطان بوَد / در حقِ شخصی دگر سلطان بوَدپس بدِ مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد، این را هم بدان.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
چو هر کاو راستی در دل پذیرد / جهان گیرد، جهان او را نگیرد ( خسرو و شیرین نظامی ), ...ادامه مطلب
هیچ شادی نیست اندر این جهان / برتر از دیدارِ رویِ دوستانهیچ تلخی نیست بر دل تلختر / از فراقِ دوستانِ پرهنر ( رودکی ), ...ادامه مطلب
ای دل به کامِ خویش جهان را تو دیده گیر / در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر بُستان و باغ ساخته و، اندر آن بسی / ایوان و قصرِ سر به فلک برکشیده گیرهر گنج و هر خزانه که شاهان نهادهاند / آن گنج و آن خزانه, ...ادامه مطلب
جهان را نباید سپردن به بد / که بر بدگمان بیگمان بد رسد ...که کژّی نیارد مگر کارِ بد / دلِ نیک بد گردد از یارِ بد ...کسی کاو بوَد پاک و یزدانپرست / نیازد به کردارِ بد هیچ دستکه گرچند بد کردن آسان بوَ, ...ادامه مطلب
نخستین سخن چون گشایش کنیم / جهانآفرین را ستایش کنیمخردمند و بینادل آن را شناس / که دارد ز دادارِ کیهان سپاسبداند که هست او ز ما بینیاز / به نزدیکِ او آشکارست رازکسی را کجا سرفرازی دهد / نخستین ورا ب, ...ادامه مطلب
هر آن چیزی که در عالَم عیان است / چو عکسی ز آفتابِ آن جهان استجهان چون زلف و خط و خال و ابروست / که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست ( گلشن راز، شیخ محمود شبستری ), ...ادامه مطلب
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود / گُل گوش، پهن کرده ز شاخِ درختِ خویشکاِی دل، تو شاد باش، که آن یارِ تندخو / بسیار تندروی نشیند ز بختِ خویشخواهی که سخت و سستِ جهان بر تو بگذرد / بگذر ز عهدِ سست و سخنهایِ سختِ خویشای حافظ، ار مراد میسّر شدی مدام / جمشید نیز دور نماندی ز تختِ خویش ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : معنی بیت : ای دل، تو شاد باش و غم مخور که آن معشوقی که با ما سر ناسازگاری دارد، سرانجام از بخت بد خود ترشروی مینشیند و نتیجۀ عمل خود را خواهد دیدLet's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
تو رازِ جهان تا توانی مجوی / که او زود پیچد ز جوینده روی ( شاهنامه فردوسی بزرگ ), ...ادامه مطلب
گُلعِذاری ز گلستانِ جهان، ما را بس / زاین چمن، سایۀ آن سروِ روان، ما را بس من و همصحبتیِ اهلِ ریا ؟ دورم باد / از گرانانِ جهان، رطلِ گران، ما را بس قصرِ فردوس به پاداشِ عمل میبخشند / ما که رندیم و گدا، دَیرِ مُغان، ما را بس بنِشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین / کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس نقدِ بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم / دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان، ما را بس از درِ خویش خدا را به بهشتم مفِرست / که سرِ کویِ تو از کَون و مکان، ما را بس حافظ، از مشربِ قسمت گِله ناانصافی است / طبعِ چون آب و غزلهایِ روان، ما را بس ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : گرانان : کنایه از افراد ناگوار و نامطبوع که معاشرت با آنها برای دیگران ملالآور و نامطبوع است – رطل گران : پیالۀ بزرگ شراب در بیت ششم : دولت : سعادت و اقبال – دولت صحبت : مصاحبت و همنشینی با یار، به اقبال و سعادت مانند شده است در بیت هفتم : خدا را : به خاطر و برای خدا – کَون و مکان : جهان و همۀ موجوداتی که در اوست، تمام عالم , ...ادامه مطلب
دردِ عشقی کشیدهام که مپرس / زهرِ هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و، آخِرِ کار / دلبری برگُزیدهام که مپرس من به گوشِ خود از دهانش دوش / سخنانی شنیدهام که مپرس سویِ من لب چه میگزی که مگوی ؟ / لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس ( غزلیّات حافظ ) , ...ادامه مطلب
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است / دریاب کارِ ما که نه پیداست کارِ عمر دی در گذار بود و نظر سویِ ما نکرد / بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر در هر طرف ز خیلِ حوادث کمینگهی است / زآن رو عنانگسسته دوانَد سوارِ عمر بیعمر زندهام من و، این بس عجب مدار / روزِ فراق را که نهد در شمارِ عمر ؟ حافظ، سخن بگوی، که بر صفحۀ جهان / این نقش مانَد از قلمت یادگارِ عمر ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : عمر : ایهام دارد 1) زندگی 2) با توجه به مصراع اوّل استعاره از معشوق در بیت سوم : خیل : گروه سواران، لشکر – عنانگسسته : کنایه از به سرعت و شتابان – سوار عمر : عمر از جهت زود گذشتن به سوار عنانگسسته و شتابان مانند شده است ,یادگارِ,غزلیّات ...ادامه مطلب