بوَد آیا که دگرباره به شیراز رسم؟ / بارِ دیگر به مرادِ دلِ خود باز رسم؟بر سرِ مرقدِ سعدی که مقام سعد است / بسته دستِ ادب و، جبهه قدمساز رسم؟همّت از تربتِ حافظ طلبم، وز مددش / مستِ مستانه به خلوتگهِ اعزاز رسم.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
این غزل را بهار به سال 1312 در زندان شهربانی ساخته است.من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنیدفصلِ گُل میگذرد، همنفسان بهرِ خدا / بنشینید به باغی و مرا یاد کنیدیاد از این مرغِ گرفتار کنید ای مرغان / چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنیدهر که دارد ز شما مرغِ اسیری به قفس / بُرده در باغ و به یادِ منَش آزاد کنیدآشیانِ منِ بیچاره اگر سوخت چه باک؟ / فکرِ ویرانشدنِ خانۀ صیّاد کنیدبیستون بر سرِ راه است، مباد از شیرین / خبری گفته و غمگین دلِ فرهاد کنیدجور و بیداد کند عمرِ جوانان کوتاه / ای بزرگانِ وطن بهرِ خدا داد کنیدگر شد از جورِ شما خانۀ موری ویران / خانۀ خویش محال است که آباد کنید.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
دلا نزدِ کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیرِ آن درختی رو که او گلهای تر داردتو را بر در نشاند او به طرّاری که میآیم / تو منشین منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
مگیر از فرومایگان دوستان / که حنظل نکارند در بوستان فرومایه بیگانه بهتر که دوست / که دوری ز زنبور و کژدم نکوست . ( ملکالشعرا بهار ), ...ادامه مطلب
بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همیگشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیدهست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کمآزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب
تو حالِ دلم پرسی، من در رخِ تو حیران / خواهم که سخن گویم، آواز برون نایدگفتی که شدی رسوا، سهل است، به یک بوسه / بربند دهانم را تا راز برون ناید.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
بر خود آنچه نپسندی، آن به دیگران مپسند / اینْت گوهرِ مقصود، اینْت جوهرِ ایمانتو به نامِ دینداری مردمان بیازاری / هم به خود روا داری لطف و بخششِ یزدانگر به نامِ بیدینی نیکویی کنی بهتر / تا به نامِ دینداری فسق ورزی و عصیان.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزهدرا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
با که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟ / سویِ آبِ زندگی پوینده کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشق / تو به جز نامی چه میدانی ز عشق؟عشق را صد ناز و استکبار هست / عشق با صد ناز میآید به دستعشق چون وافیست، وافی میخرد / در حریفِ بیوفا میننگرد.( مثنوی مولوی ).در بیت سوم : استکبار : خود را بزرگ دیدن، تکبر کردندر بیت چهارم : وافی : وفا کننده به عهد بخوانید, ...ادامه مطلب
کس را چه غم ار رفت دلِ , ...ادامه مطلب
چون به امرِ توست اینجا این صفات / پس در امرِ توست آنجا آن جزاتچون ز دستت زخم بر مظلوم رُست / آن درختی گشت از او زَقّوم رُستچون ز خشم، آتش تو در دلها زدی / مایۀ نارِ جهنّم آمدیآن سخنهای چو مار و کژدمت / مار و کژدم گشت و میگیرد دُمتاز تو رُستهست، ار نکویست ار بد است / ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خود است( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم / عزیز از ماندنِ دائم شود خوارچو آب اندر شَمَر بسیار ماند / زُهومت گیرد از آرامِ بسیار ( دقیقی ) در بیت دوم : شمر : آبگیر – زهومت : بوی گندیدگی بخوانید, ...ادامه مطلب
مرا گویند درمانِ تو صبر است / دریغا صبر، گر بودی چه بودیروانم در شبِ هجران بفرسود / گر آن شب را سحر بودی چه بودیچو بر بامِ تو باشد مرغ را راه / مرا گر بال و پر بودی چه بودی ( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
گوش را بندد طمع، از استماع / چشم را بندد غرض، از اطّلاع ( مثنوی مولوی ), ...ادامه مطلب