روزِ اوّل رفت دینم در سرِ زلفینِ تو / تا چه خواهد شد در این سَودا سرانجامم هنوز از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن / میزند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب / میرود چون سایه هر دَم بر در و بامم هنوز در ازل دادَه است ما را ساقیِ لعلِ لبت / جرعۀ جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان / جان به غمهایش سپردم، نیست آرامم هنوز ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : اشتباه و به معنی شهری از شهرهای ترکستان که در اینجا مراد نیست، با مشک و ختن ایهام تناسب است در بیت چهارم : ساقی لعل لب : لب سرخ و میگون یار به ساقی تشبیه شده است که با شراب بوسه مستکننده است , ...ادامه مطلب
سخن گفتی فردوسی از دنیا و زودگذری آن و آز و طمع جهان چون به زاری برآید همی / بد و نیک روزی سر آید همی چو بستی کمر بر درِ راهِ آز / شود کارِ گیتیت یکسر دراز به یک روی جُستن بلندی سزاست / اگر در میانِ دمِ اژدهاست و دیگر که گیتی ندارد درنگ / سرایِ سپنجی چه پهن و چه تنگ پرستندۀ آز و جویایِ کین / به گیتی ز کس نشنود آفرین سرِ مایۀ مردِ سنگ و خرد / ز گیتی بیآزاری اندرخورد درِ دانش و آنگهی راستی / گر این دو نیابی روان کاستی چو دانی که بر تو نماند جهان / چه پیچی تو زآن جایِ نوشین روان بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهی همی آبروی ( شاهنامه فردوسی بزرگ ) در بیت او, ...ادامه مطلب