ای دیوِ سپیدِ پای در بند / ای گنبدِ گیتی، ای دماونداز سیم به سر یکی کُلهخود / زآهن به میان یکی کمربندتا چشمِ بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چهرِ دلبندچون گشت زمین ز جورِ گردون / سرد و سیه و خموش و آوند،بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاری / از گردش قرنها پسافکندنینی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نیام ز گفته خرسندتو قلبِ فسردۀ زمینی / از درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانه / وآن آتش خود نهفته مپسندپنهان مکن آتشِ درون را / زاین سوختهجان شنو یکی پند:گر آتشِ دل نهفته داری / سوزد جانت، به جانْت سوگنداز آتشِ آهِ خلقِ مظلوم / وز شعلۀ کیفرِ خداوندابری بفرست بر سرِ ری / بارانْش ز هول و بیم و آفندبشکن ز پی این اساسِ تزویر / بگسِل ز هم این نژاد و پیوندبرکَن ز بُن این بنا که باید / از ریشه بنای ظلم برکندزاین بیخردانِ سفله بِستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند.( ملکالشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب
هر آنکس که دل تیره دارد ز رشک / مر آن درد را دور باشد پزشک که رشک آورد آز و گُرم و گُداز / دژآگاه دیوی بُوَد دیرساز ... به جایِ کسی گر تو نیکی کنی / مزن بر سرش تا دلش نشکنی ... هر آن چیز کآید همی در ش, ...ادامه مطلب
در نظربازیِ ما بیخبران حیرانند / من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند عاقلان نقطۀ پرگارِ وجودند، ولی / عشق داند که در این دایره سرگردانند جلوهگاهِ رخِ او دیدۀ من تنها نیست / ماه و خورشید، همین آینه میگردانند مفلسانیم و هوایِ می و مطرب داریم / آه اگر خرقۀ پشمین به گرو نستانند لافِ عشق و گِله از یار؟ زهی لافِ دروغ ! / عشقبازانِ چنین، مستحقِ هجرانند مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار / ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم، چه شد / دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ( غزلیّات حافظ ) غزل کامل و توضیحات آن در کتاب "شاخ نبات حافظ" نوشته دکتر برزگر خالقی ,زاهد,رندیِ,حافظ,نکند,فهم،,دیو,بگریزد,قوم,قرآن,خوانند,غزلیّات,حافظ ...ادامه مطلب
من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده برکندم / که هر گُل کز غمش بشکفت، محنت بار میآورد فروغِ ماه میدیدم ز بامِ قصرِ او روشن / که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار میآورد عفَااللَّه چینِ ابرویش اگرچه ناتوانم کرد / به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار میآورد ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : روی در دیوار آوردن : ک, ...ادامه مطلب
یارب این شمعِ دلافروز ز کاشانۀ کیست ؟ / جانِ ما سوخت، بپرسید که جانانۀ کیست ؟ دولتِ صحبتِ آن شمعِ سعادتپرتو / بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست ؟ یارب آن شاهوشِ ماهرخِ زُهرهجَبین / دُرِّ یکتایِ که وُ گوهرِ یک دانۀ کیست ؟ گفتم آه از دلِ دیوانۀ حافظ بیتو / زیرِ لب، خندهزنان گفت که دیوانۀ کیست ؟ ( غزلیّات حافظ ),گفتم آهی کنم از دست غمت ...ادامه مطلب
پری نهفته رخ و دیو در کرشمۀ حسن / بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبی است سبب مپرس که چرخ از چه سفلهپرور شد / که کامبخشیِ او را بهانه بیسببی است ( غزلیّات حافظ ),پری نهفته رخ و دیو ...ادامه مطلب