ORezaO

متن مرتبط با «باشد» در سایت ORezaO نوشته شده است

دیدار چو باشد، غمِ دینار که دارد؟ - غزلیّات مولوی

  • در خانه نشسته بتِ عیّار که دارد؟ / معشوقِ قمررویِ شکربار که دارد؟یک غمزۀ دیدار به از دامنِ دینار / دیدار چو باشد، غمِ دینار که دارد؟.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟ - غزلیّات مولوی

  • قیامت در قیامت بین، نگارِ سرو قامت بین / کزو عالم بهشتی شد، هزاران نوبهار آمدچو او آبِ حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ / چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟درآ ساقی دگرباره، بکن عشاق را چاره / که آهوچشمِ خون‌خواره چو شیر اندر شکار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس بدِ مطلق نباشد در جهان - مثنوی مولوی

  • زهرِ مار آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد مماتخلقِ آبی را بوَد دریا چو باغ / خلقِ خاکی را بوَد آن مرگ و داغزَید اندر حقِّ آن، شیطان بوَد / در حقِ شخصی دگر سلطان بوَدپس بدِ مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد، این را هم بدان.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نمک را چاشنی باشد ولی شیرین نخواهد شد / تو بس شیرین‌نمکدانی، مرا شکّر چنین باید - غزلیّات نظامی

  • زهی خوبی، به نام ایزد، مرا دلبر چنین باید / چراغی بس شب‌افروزی، مرا گوهر چنین بایدنمک را چاشنی, باشد ولی شیرین, نخواهد, شد / تو بس شیرین,‌نمکدانی، مرا شکّر چنین بایددو عالم را به یادِ تو به یک ساغر درآشام, ...ادامه مطلب

  • چندان که می‌توانی امروز جور می‌کن / دانم که نیک و بد را فردا شمار باشد - غزلیّات نظامی

  • چندان, که می‌توانی امروز, جور می‌کن / دانم که نیک و بد را فردا شمار باشددر مذهبِ نظامی, شرط‌ست پاکبازی / باید که مردِ عاشق پرهیزگار باشد ( غزلیّات, نظامی, ), ...ادامه مطلب

  • ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان / جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز - غزلیّات حافظ

  • روزِ اوّل رفت دینم در سرِ زلفینِ تو / تا چه خواهد شد در این سَودا سرانجامم هنوز از خطا گفتم شبی زلفِ تو را مُشکِ خُتَن / می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب / می‌رود چون سایه هر دَم بر در و بامم هنوز در ازل دادَه است ما را ساقیِ لعلِ لبت / جرعۀ جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان / جان به غم‌هایش سپردم، نیست آرامم هنوز   ( غزلیّات حافظ )   در بیت دوم : اشتباه و به معنی شهری از شهرهای ترکستان که در اینجا مراد نیست، با مشک و ختن ایهام تناسب است در بیت چهارم : ساقی لعل لب : لب سرخ و می‌گون یار به ساقی تشبیه شده است که با شراب بوسه مست‌کننده است , ...ادامه مطلب

  • نه هرکس سزاوار باشد به مال / یکی مال خواهد، یکی گوشمال - بوستان سعدی

  • بگفتیم در باب احسان بسی / ولیکن نه شرط است با هرکسی برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد کسی را بده پایۀ مهتران / که بر کهتران سر ندارد گران مبخشای بر هر کجا ظالمی‌ست / که رحمت برو، جور بر عالمی‌ست جهان‌سوز را کشته بهتر چراغ / یکی به در آتش که خلقی به داغ هر آن کس که بر دزد رحمت کند / به بازوی خود کاروان می‌زند جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستم‌پیشه، عدل است و داد کسی با بدان نیکویی چون کند ؟ / بدان را تحمّل، بد افزون کند چه نیکو زده است این مَثَل پیرِ دِه / ستورِ لگدزن، گران‌بار به نی نیزه در حلقۀ کارزار / به‌قیمت‌تر از نیشکر صدهزار نه هرکس سزاوار باشد به مال / یکی مال خوا,هرکس,سزاوار,باشد,مال,یکی,مال,خواهد،,یکی,گوشمال,بوستان,سعدی ...ادامه مطلب

  • غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل / شاید که چو وابینی، خیرِ تو در این باشد - غزلیّات حافظ

  • غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل / شاید که چو وابینی، خیرِ تو در این باشد جامِ می و خونِ دل، هر یک به کسی دادند / در دایرۀ قسمت، اوضاع، چنین باشد در کارِ گلاب و گُل، حکمِ ازلی این بود / کاین شاهدِ بازاری، و آن پرده‌نشین باشد   ( غزلیّات حافظ )   در بیت دوم : جام می : کنایه از شادی و خوشگذرانی – خو, ...ادامه مطلب

  • من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم / که گاه‌گاه بر او دستِ اهرمن باشد - غزلیّات حافظ

  • خوش است خلوت اگر یار، یارِ من باشد / نه من بسوزم و، او شمعِ انجمن باشد من آن نگینِ سلیمان به هیچ نستانم / که گاه‌گاه بر او دستِ اهرمن باشد همای گو مفِکن سایۀ شرف هرگز / در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد   ( غزلیّات حافظ )   در بیت دوم : خواجه در ادامۀ بیت قبل یار خود را به انگشتری سلیمان و اغیار را , ...ادامه مطلب

  • از بنِ هر مژه‌ام آب روان است، بیا / اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد - غزلیّات حافظ

  • تو خود ای گوهرِ یک‌دانه کجایی آخِر / کز غمت دیدۀ مردم، همه دریا باشد ؟ از بنِ هر مژه‌ام آب روان است، بیا / اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد چشمت از ناز، به حافظ نکند میل، آری / سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد   ( غزلیّات حافظ ) , ...ادامه مطلب

  • دوش از این غصّه نخفتم، که رفیقی می‌گفت / حافظ ار مست بوَد جایِ شکایت باشد - غزلیّات حافظ

  • من و انکارِ شراب، این چه حکایت باشد ؟ / غالباً این قدَرم عقل و کفایت باشد تا به غایت، رهِ میخانه نمی‌دانستم / ورنه مستوریِ ما تا به چه غایت باشد زاهد و عُجب و نماز و، من و مستیّ و نیاز / تا تو را خود ز میان، با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبَرد، معذور است / عشق، کاری است که موقوفِ هدایت باشد م, ...ادامه مطلب

  • صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی / شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد - غزلیّات حافظ

  • نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غش باشد / ای بسا خرقه که مستوجبِ آتش باشد صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی / شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بوَد گر محکِ تجربه آید به میان / تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد نازپروردِ تنعّم نبَرد راه به دوست / عاشقی شیوۀ رندانِ بلاکَش باشد غمِ دنییِّ دنی چند خوری ؟ ب, ...ادامه مطلب

  • بد و نیک بر ما همی بگذرد / نباشد دژم هر که دارد خرد - شاهنامه فردوسی بزرگ

  • نمانَد به کس روزِ سختی نه رنج / نه آسانی و شادمانی، نه گنج بد و نیک بر ما همی بگذرد / نباشد دژم هر که دارد خرد   ( شاهنامه فردوسی بزرگ ), ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها