گوش را بندد طمع، از استماع / چشم را بندد غرض، از اطّلاع ( مثنوی مولوی ), ...ادامه مطلب
تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اوّل / آخِر بسوخت جانم در کسبِ این فضایلگفتم که کَی ببخشی بر جانِ ناتوانم ؟ / گفت آن زمان که نَبوَد جان در میانه حایلدر عینِ گوشهگیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل ( غزلیّات حافظ )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش / وز شما پنهان نشاید کرد سرِّ مَیفروش،گفت: آسان گیر بر خود کارها، کز رویِ طبع / سخت میگیرد جهان بر مردمانِ سختکوش وآنگهم درداد جامی، کز فروغش بر فلک / زُهره در رقص آمد و بَربَطزنان میگفت نوش با دلِ خونین، لبِ خندان بیاور همچو جام / نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش تا نگردی آشنا، زاین پرده رمزی نشنوی / گوشِ نامَحرم نباشد جایِ پیغامِ سروش گوش کن پند ای پسر، وز بهرِ دنیا غم مخور / گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی داشت هوش در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید / زآنکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش بر بساطِ نکتهدانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مردِ عاقل، یا خموش ساقیا مَی دِه، که رندیهایِ حافظ فهم کرد / آصفِ صاحبقرانِ جرمبخشِ عیبپوش ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : کز روی طبع : طبیعتاً، ذاتاً در بیت چهارم : خندان لب بودن جام : اشاره است به تلألؤ می و صدای ریختن شراب در جام در بیت هشتم : معنی مصراع اول : در مجلس سخندانان و حقیقتشناسان خودنمایی و اظهار فضل دور از ادب است در بیت نهم : صاحبقران : کسی که در وقت تولّدش زهره و مشتری دو اختر سعد در یک برج اجتماع کرده باشند، کنایه از سعادتمند و خوشاقبال , ...ادامه مطلب
من که قولِ ناصحان را خواندمی قولِ رَباب / گوشمالی دیدم از هجران، که اینم پند، بس عشقبازی کارِ بازی نیست ای دل، سر بباز / زآنکه گویِ عشق نتوان زد به چوگانِ هوس ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : قول (اوّل) : سخن و گفتار – قول (دوم) : ترانه و تصنیف و آواز – رباب : تنبور، از سازهای زهی شبیه تار – گوشمال : کوک نمودن آلات زهی موسیقی به طریق مرسوم؛ یعنی پیچاندن گوشیهای ساز که آن عمل را به کنایت، گوشمال یا گوشمالی گفتهاند و گاهی از آن ایهامی منظور نمودهاند برای تأدیب ساز از راه گوشمالی – گوشمالی : تنبیه و مجازات و در اصطلاح موسیقی که در اینجا مراد نیست، با رباب و قول ایهام تناسب است در بیت دوم : گوی : توپ و گلولهای چوبی که در بازی چوگان از آن استفاده میشود – چوگان : چوبی با دستۀ راست و باریک و سر کج که با آن در چوگانبازی، گوی را میزنند – عشق به گوی و هوس به چوگان مانند شده است , ...ادامه مطلب
بگفتیم در باب احسان بسی / ولیکن نه شرط است با هرکسی برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد کسی را بده پایۀ مهتران / که بر کهتران سر ندارد گران مبخشای بر هر کجا ظالمیست / که رحمت برو، جور بر عالمیست جهانسوز را کشته بهتر چراغ / یکی به در آتش که خلقی به داغ هر آن کس که بر دزد رحمت کند / به بازوی خود کاروان میزند جفاپیشگان را بده سر به باد / ستم بر ستمپیشه، عدل است و داد کسی با بدان نیکویی چون کند ؟ / بدان را تحمّل، بد افزون کند چه نیکو زده است این مَثَل پیرِ دِه / ستورِ لگدزن، گرانبار به نی نیزه در حلقۀ کارزار / بهقیمتتر از نیشکر صدهزار نه هرکس سزاوار باشد به مال / یکی مال خوا,هرکس,سزاوار,باشد,مال,یکی,مال,خواهد،,یکی,گوشمال,بوستان,سعدی ...ادامه مطلب