در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کآتش در این عالم زنی / وانگشتی تا نکردی عاقبتدانهای بیچاره بودم زیرِ خاک / دانه را دُردانه کردی عاقبتدانهای را باغ و بستان ساختی / خاک را کاشانه کردی عاقبت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
سایۀ حق بر سرِ بنده بوَد / عاقبت جوینده یابنده بوَدجمله دانند این اگر تو نگروی / هر چه میکاریش، روزی بدرَویسنگ بر آهن زدی آتش نَجَست / این نباشد، ور بباشد نادر استآنکه روزی نیستش بخت و نجات / ننگرد عقلش مگر در نادراتکآن فلان کس کِشت کرد و بر نداشت / وآن صدف بُرد و صدف گوهر نداشتبس کسا که نان خورَد دلشاد او / مرگِ او گردد، بگیرد در گلوپس تو ای اِدبار، رو هم نان مخور / تا نیفتی همچو او در شور و شرصد هزاران خلق نانها میخورند / زور مییابند و جان میپرورندتو بدان نادر کجا افتادهای / گر نه محرومی و ابلهزادهای؟هین مگو کاینک فلانی کِشت کرد / در فلان سالی ملخ کشتش بخوردپس چرا کارم که اینجا خوف هست / من چرا افشانم این گندم ز دستوآنکه او نگذاشت کشت و کار را / پُر کُند کوریِّ تو انبار را.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
درفگنیم چون زمان، برکشیَم بر آسمان / وای برین قبول اگر عاقبتم رها کنیوه که نظامی از غمت سوختۀ جفایِ توست / شرم نداری از خدا؟ چند بَرو جفا کنی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب