به فصل خزان در، نبینی درخت / که بیبرگ ماند ز سرمای سخت ؟برآرد تهی، دستهای نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد برآورده دست قضا، خلعتی نامدارش دهد / قَدَر، میوه در آستینش نهد همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکیننواز چو شاخ برهنه برآریم دست / که بیبرگ ازین بیش نتوان نشست خداوندگارا، نظر کن به جود / که جرم آمد از بندگان در وجود عزیزی و خواری، ت,عزیزی,خواری،,خواری,نبیند,بوستان ...ادامه مطلب