خواجو چو این ایّام را دیگر نخواهی یافتن / باری به هر نوعی چرا ضایع کنی ایّام را . ( خواجوی کرمانی ), ...ادامه مطلب
رنج ما بردیم و گنج اربابِ دولت بردهاند / خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آوردهاندبا وجود آنکه بد گفتند و نیک انگاشتند / ما نیازردیم و بدگویان ز ما آزردهاندزندهدل قومی که پیشِ تیغِ عشقت شمعوار / زآتشِ دل سر فدا کردند و پای افشردهاند.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
یا رب ز باغِ وصل نسیمی به من رسان / واین خسته را به کامِ دلِ خویشتن رسانداغِ فراق تا به کیام بر جگر نهی / یک روز مرهمی به دلِ ریشِ من رسانبفرست بویِ پیرهن از مصر و یک نفس / آرامشی به ساکنِ بیتالحزن رسانخواجو ز داغ و دردِ جدایی به جان رسید / از غربتش خلاص ده و با وطن رسان.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
شبانِ تیره از مهرش نبینم در مَه و پروین / که شرطِ دوستی نبوَد نظر در این و آن کردنبه رغمِ دشمنان، با دوست پیمان تازه خواهم کرد / که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردنچو از آهِ خداخوانان برافتد ملکِ سلطانان / نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
هرکه را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع؟ / آتشی باید که تا دودی به روزن بر شودنور نبوَد هر درونی را که در وی مهر نیست / آتشی چون برفروزی خانه روشنتر شودهمچو صبح ار صادقی خواجو مشو خالی ز مهر / کآنک روزی مهر ورزیدهست نیکاختر شود.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
منِ بیدل چه کنم؟ پیشِ که گویم غمِ دل؟که ندارم بهجز از آهِ سحر همدمِ دلگر نسازد لبِ جانبخشِ توام مرهمِ دل:دلم ای وای به دل، وا دلم ای وای دلم با حریفانِ صبوحی طَرَفِ جوی بجویسنبلِ یارِ گُلاندامِ سمنبوی ببویاز برایِ دلم ای مطربِ خوشگوی بگوی:دلم ای وای به دل، وا دلم ای وای دلم ای خوشا پایِ گُل و فصلِ بهار و لبِ رودصوفی از رقص نیاسوده و مطرب ز سرودبشنو این نغمۀ پر زمزمه از زخمۀ رود:دلم ای وای به دل، وا دلم ای وای دلم ( خواجوی کرمانی ) توضیح: به نظر میرسد این شعر (که بخشی از آن اینجا آورده شده است) برای اجرا به صورت ساز و آواز سروده شده باشد بخوانید, ...ادامه مطلب
مرا گویند درمانِ تو صبر است / دریغا صبر، گر بودی چه بودیروانم در شبِ هجران بفرسود / گر آن شب را سحر بودی چه بودیچو بر بامِ تو باشد مرغ را راه / مرا گر بال و پر بودی چه بودی ( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
من تحفه جان میآورم بهرِ نثارِ مقدمش / وآن جانِ شیرین از جفا ما را به جان میآوردبگذشتی و بگذاشتی ما را و هیچ انگاشتی / جانا ز خشم و آشتی بگذر که این هم بگذرد ( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب