سمنبویان غبارِ غم، چو بنشینند بنشانند / پریرویان قرار از دل، چو بستیزند بستانند به فتراکِ جفا دلها چو بربندند بربندند / ز زلفِ عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند به عمری یک نفَس با ما چون بنشینند برخیزند / نهالِ شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشکِ گوشهگیران را چو دَریابند دُر یابند / رخِ مِهر از سَحرخیزان نگردانند اگر دانند ز چشمم لعلِ رُمّانی چو میخندند میبارند / ز رُویم رازِ پنهانی چو میبینند میخوانند دوایِ دردِ عاشق را کسی کاو سهل پندارد / ز فکر، آنان که که در تدبیرِ درمانند درمانند چو منصور از مراد، آنان که بر، دارند بردارند / بدین درگاه، حافظ را چو میخوانند میرانند در این حضرت، چ,عمری,نفَس,چون,بنشینند,برخیزند,نهالِ,شوق,خاطر,برخیزند,بنشانند,غزلیّات,حافظ ...ادامه مطلب
دلا، ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش / که بد به خاطر امّیدوارِ ما نرسد چنان بِزی، که اگر خاکِ ره شوی، کس را / غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : خاک راه شدن : کنایه از مردن و به خاک تبدیل شدن - غبار خاطر : استعاره از آزردگی و پریشانی دل - رهگذر ما : راه عبوری که ما در آنجا مرده ایم و به خاک بدل گشته ایم، راهی که تربت و قبر ما در آن واقع است , ...ادامه مطلب
حسد چه میبَری ای سستنظم بر حافظ ؟ / قبولِ خاطر و لطفِ سخن، خداداد است ( غزلیّات حافظ ), ...ادامه مطلب