عزیزی و خواری، تو بخشی و بس / عزیز تو، خواری نبیند ز کس - بوستان سعدی

ساخت وبلاگ

به فصل خزان در، نبینی درخت / که بی‌برگ ماند ز سرمای سخت ؟

برآرد تهی، دست‌های نیاز / ز رحمت نگردد تهیدست باز

مپندار از آن در که هرگز نبست / که نومید گردد برآورده دست

قضا، خلعتی نامدارش دهد / قَدَر، میوه در آستینش نهد

همه طاعت آرند و مسکین نیاز / بیا تا به درگاه مسکین‌نواز

چو شاخ برهنه برآریم دست / که بی‌برگ ازین بیش نتوان نشست

خداوندگارا، نظر کن به جود / که جرم آمد از بندگان در وجود

عزیزی و خواری، تو بخشی و بس / عزیز تو، خواری نبیند ز کس

خدایا، به عزّت که خوارم مکن / به ذُلّ گنه شرمسارم مکن

مرا شرمساری ز روی تو بس / دگر شرمسارم مکن پیش کس

گرَم بر سر افتد ز تو سایه‌ای / سپهرم بُوَد کمترین پایه‌ای

به پاکان کز آلایشم دور دار / وگر ذلّتی رفت معذور دار

چراغ یقینم فرا راه دار / ز بد کردنم دست کوتاه دار

خدایا، به ذلّت مران از درم / که صورت نبندد دری دیگرم

ور از جهل غایب شدم روز چند / کنون کآمدم، در به رویم مبند

چرا باید از ضعف حالم گریست ؟ / اگر من ضعیفم، پناهم قوی‌ست

 

( بوستان سعدی )


ORezaO...
ما را در سایت ORezaO دنبال می کنید

برچسب : عزیزی,خواری,خواری,نبیند,بوستان, نویسنده : orezaoa بازدید : 395 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 21:46