بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست / بگشای لب که قندِ فراوانم آرزوستگفتی ز ناز «بیش مرنجان مرا برو» / آن گفتنت که «بیش مرنجانم» آرزوستزاین همرهانِ سستعناصر دلم گرفت / شیرِ خدا و رستمِ دستانم آرزوستزاین خلقِ پر شکایتِ گریان شدم ملول / آن هایهوی و نعرۀ مستانم آرزوستدی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوستگفتند یافت مینشود جُستهایم ما / گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوستیک دست جامِ باده و یک دست جعدِ یار / رقصی چنین , ...ادامه مطلب
منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دستآن که بدو گفت فلک شاد باش / آن نه منم و آن نه تو، آزاد باشای که از امروز نهای شرمسار / آخر از آن روز یکی شرم دار ( مخزنالاسرار نظامی ), ...ادامه مطلب
زهی خوبی، به نام ایزد، مرا دلبر چنین باید / چراغی بس شبافروزی، مرا گوهر چنین بایدنمک را چاشنی, باشد ولی شیرین, نخواهد, شد / تو بس شیرین,نمکدانی، مرا شکّر چنین بایددو عالم را به یادِ تو به یک ساغر درآشام, ...ادامه مطلب
نظیرِ دوست ندیدم، اگرچه از مَه و مِهر / نهادم آینهها در مقابلِ رخِ دوست رخِ تو در دلم آمد، مراد خواهم یافت / چرا که حالِ نکو در قفایِ فالِ نکوست ( غزلیّات حافظ ),رخ تو در نظرم,رخ تو در دلم آمد,رخ تو در نظر من چنین,عکس رخ تو چو در ...ادامه مطلب