ORezaO

متن مرتبط با «چشمِ» در سایت ORezaO نوشته شده است

چو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان - غزلیّات مولوی

  • برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش / تو لطفِ آفتابی بین که در شب‌ها نهان باشددلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه / به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشدیکی یاری، نکوکاری، ز هر آفت نگهداری / ظریفی، ماه‌رخساری، به صد جان رایگان باشدچو چشمِ چپ همی پرّد، نشانِ شادیِ دل دان / چو چشمِ دل همی پرّد، عجب آن چه نشان باشدکسی که خواب می‌بیند که با ماه است بر گردون / چه غم گر این تنِ خفته میانِ کاهدان باشد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خیز دفعِ چشمِ بد، اسپند سوز - مثنوی مولوی

  • باز خرّم گشت مجلس دلفروز / خیز دفعِ چشمِ بد، اسپند سوزنعرۀ مستانِ خوش می‌آیدم / تا ابد جانا چنین می‌بایدمبویِ جانی سویِ جانم می‌رسد / بویِ یارِ مهربانم می‌رسد.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هست خمار چشمِ تو، خفته چراست بختِ من؟ / زهرِ غم‌ست خوردِ من، تلخ چراست خوی تو؟ - غزلیّات نظامی

  • نیست گشاده چشمِ من جز به جمالِ رویِ تو / بستۀ غم نشد دلم جز به شکنجِ موی توپیشِ من آی ساعتی، با تو مگر دمی زنم / زانکه به لب رسیده شد جانم از آرزوی توهست خمار چشمِ تو، خفته چراست بختِ من؟ / زهرِ غم‌ست, ...ادامه مطلب

  • نه چشمِ طامع از دنیا شود سیر / نه هرگز چاه پر گردد به شبنم - قصاید سعدی

  • بسی صورت بگردیده‌ست عالم / وزین صورت بگردد عاقبت همعمارت با سرای دیگر انداز / که دنیا را اساسی نیست محکممثالِ عمر، سربرکرده شمعی‌ست / که کوته باز می‌باشد دمادمو یا برفِ گدازان بر سرِ کوه / کزو هر لحظه, ...ادامه مطلب

  • در عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل - غزلیّات حافظ

  • تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اوّل / آخِر بسوخت جانم در کسبِ این فضایلگفتم که کَی ببخشی بر جانِ ناتوانم ؟ / گفت آن زمان که نَبوَد جان در میانه حایلدر عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل ( غزلیّات حافظ )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم / دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نمانده است - غزلیّات حافظ

  • بی‌مِهرِ رُخت روزِ مرا نور نمانده است / وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نمانده است هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم / دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نمانده است وصلِ تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت / از دولت‌ِ هجرِ تو کنون دور نمانده است صبر است مرا چارۀ هجرانِ تو، لیکن / چون صبر توان کرد؟ که مقدور نمانده است   ( غزلیّات حافظ )   دیجور : تاریک و سیاه دور از رخ تو ، ایهام دارد : 1) در فراق رخ تو - 2) دور از جان تو,هنگام وداع تو ز بس,هنگام وداع تو,هنگام وداع تو ز بس گریه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها