ORezaO

متن مرتبط با «هنگام وداع تو» در سایت ORezaO نوشته شده است

تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ - غزلیّات مولوی

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فکرِ غم را تو مثالِ ابر دان - مثنوی مولوی

  • هر دَمی فکری چو مهمانِ عزیز / آید اندر سینه‌ات هر روز نیزفکر را ای جان به جای شخص دان / زآنکه شخص از فکر دارد قدر و جانفکرِ غم گر راهِ شادی می‌زند / کارسازی‌های شادی می‌کندخانه می‌روبد به تندی او ز غیر / تا درآید شادیِ نو ز اصلِ خیرمی‌فشاند برگِ زرد از شاخِ دل / تا بروید برگِ سبزِ متّصلغم ز دل هرچه بریزد یا بَرَد / در عوض حقّا که بهتر آوَرَدگر تُرُش‌رویی نیارد ابر و برق / رَز بسوزد از تبسم‌های شرقابر را گر هست ظاهر رو تُرُش / گلشن‌آرنده‌ست ابر و شوره‌کُشفکر در سینه درآید نو به نو / خندخندان پیشِ او تو باز روآن ضمیرِ روتُرُش را پاس دار / آن تُرُش را چون شکر شیرین شمارفکرِ غم را تو مثالِ ابر دان / با تُرُش تو رو تُرُش کم کن چنانبو که آن گوهر به دستِ او بوَد / جهد کن تا از تو او راضی رودور نباشد گوهر و نبوَد غنی / عادتِ شیرینِ خود افزون کنیجایِ دیگر سود دارد عادتت / ناگهان روزی برآید حاجتت.( مثنوی مولوی ).در بیت دوم : معنی مصراع اول : هر فکری که در سرت می‌آید را مانند یک شخص مهمان در نظر بگیردر بیت هفتم : تبسم‌های شرق : گرمای خورشید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک؟ - مثنوی مولوی

  • گفت روبَه این حکایت را بِهِل / دست‌ها بر کسب زن، جهدُالمُقِلنقل کُن زاینجا به سویِ مَرغزار / می‌چر آنجا سبزه گردِ جویبارمَرغزاری سبز مانندِ جنان / سبزه رُسته اندر آنجا تا میانهر طرف در وی یکی چشمه روان / اندر او حیوان مرفّه در اماناز خری او را نمی‌گفت ای لعین / تو از آنجایی، چرا زاری چنین؟کو نشاط و فربهی و فرِّ تو / چیست این لاغر تنِ مضطرِّ توچون ز چشمه آمدی، چونی تو خشک؟ / ور تو نافِ آهویی، کو بویِ مُشک؟آن یکی پرسید اشتر را که هی / از کجا می‌آیی ای اقبال‌پی؟گفت از حمّامِ گرمِ کویِ تو / گفت خود پیداست در زانویِ تو.( مثنوی مولوی ).در بیت اول : جهدُالمُقِل : کوشش به اندازۀ توان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همراه شو ای دوست که تنها نتوان رفت - امیرخسرو دهلوی

  • بی شاهدِ رعنا به تماشا نتوان رفت / بی سروِ خرامنده به صحرا نتوان رفتصحرا و چمن پهلویِ من هست بسی، لیک / همراه شو ای دوست که تنها نتوان رفتگفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان / گفتن بتوان جانِ من، اما نتوان رفت.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردن - خواجوی کرمانی

  • شبانِ تیره از مهرش نبینم در مَه و پروین / که شرطِ دوستی نبوَد نظر در این و آن کردنبه رغمِ دشمنان، با دوست پیمان تازه خواهم کرد / که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردنچو از آهِ خداخوانان برافتد ملکِ سلطانان / نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به چکاوک امّا نتوان گفت: مخوان - فریدون مشیری

  • می‌توان رشتۀ این چنگ گسستمی‌توان کاسۀ آن تار شکستمی‌توان فرمان داد:های، ای طبلِ گران، زین پس خاموش بمانبه چکاوک امّانتوان گفت: مخوان ( فریدون مشیری ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دستآن که بدو گفت فلک شاد باش / آن نه منم و آن نه تو، آزاد باشای که از امروز نه‌ای شرمسار / آخر از آن روز یکی شرم دار ( مخزن‌الاسرار نظامی ), ...ادامه مطلب

  • آینه چون نقشِ تو بنمود راست / خود شکن، آیینه شکستن خطاست - مخزن‌الاسرار نظامی

  • آینه چون نقشِ تو بنمود راست / خود شکن، آیینه شکستن خطاستراستیِ خویش نهان کس نکرد / در سخنِ راست زیان کس نکردراستی آور که شوی رستگار / راستی از تو، ظفر از کردگارچون به سخن راستی آری به جای / ناصرِ گفتا, ...ادامه مطلب

  • دهرنکوهی مکن ای نیکمرد / دهر به جایِ من و تو بد نکرد - مخزن‌الاسرار نظامی

  • 1 پیشتر از ما دگران بوده‌اند / کز طلبِ جاه نیاسوده‌اند2 حاصلِ آن جاه ببین تا چه بود؟ / سود بُد امّا به زیان شد، چه سود؟3 باده تو خوردی گنهِ زهر چیست؟ / جرم تو کردی، خللِ دهر چیست؟4 دهرنکوهی مکن ای نیک, ...ادامه مطلب

  • از دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ - غزلیّات نظامی

  • ای رفته گدایانِ تو را دعویِ شاهی / وی آمده شاهان به درت بهرِ گداییاز دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش / گر خار براندیشی، خرما نتوان خورد - رودکی

  • از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟ / کاین عیش چنین باشد، گه شادی و گه دردصد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش / گر خار براندیشی، خرما نتوان خورداو خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه / هر روز به نو، یارِ دگر می‌, ...ادامه مطلب

  • قندی، طبرزد پاره‌ای، عاشق‌کشی، خون‌خواره‌ای/لاله‌صفت رخساره‌ای، ای لاله‌رخسار آن تویی- غزلیّات نظامی

  • تُرکی مرا خون می‌خورد، ای ترکِ خون‌خوار آن تویی / یاری مرا دل می‌برد، ای یارِ دلدار آن توییقندی، طبرزد پاره‌ای، عاشق‌کشی، خون‌خواره‌ای / لاله‌صفت رخساره‌ای، ای لاله‌رخسار آن توییشیرین‌دهانی چون رطب، ن, ...ادامه مطلب

  • تو نیکویی کن و در دجله انداز - مثنویّات سعدی

  • وفاداری کن و نعمت‌شناسی / که بدفرجامی آرد ناسپاسیوگر دانی که بدخویی کند یار / تو خویِ خوبِ خویش از دست مگذارتو نیکویی کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد بازکه سعدی هرچه گوید پند باشد / حریصِ , ...ادامه مطلب

  • روزگار آشفته‌تر، یا زلفِ تو، یا کارِ من؟ / ذرّه کمتر، یا دهانت، یا دلِ غم‌خوارِ من؟ - غزلیّات نظامی

  • روزگار آشفته‌تر، یا زلفِ تو، یا کارِ من؟ / ذرّه کمتر، یا دهانت، یا دلِ غم‌خوارِ من؟شب سیه‌تر، یا دلت، یا حالِ من، یا خالِ تو؟ / شهد خوش‌تر، یا لبت، یا لفظِ شکّربارِ من؟نظمِ پروین خوب‌تر، یا دُر و یا د, ...ادامه مطلب

  • هرجا که غمی بینی، خواهی ز برای من / هرجا که دلی بینم، خواهم ز برای تو - غزلیّات نظامی

  • چون غنچه دلی دارم، پرخون ز جفایِ تو / عمرم به کران آمد در عهد و وفای توهرجا که غمی بینی، خواهی ز برای من / هرجا که دلی بینم، خواهم ز برای توصد جامه قبا کردم در آرزوی وصلت / در بر کشمت آخر، یک دم چو قب, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها