ORezaO

متن مرتبط با «هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد» در سایت ORezaO نوشته شده است

چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟ - غزلیّات مولوی

  • قیامت در قیامت بین، نگارِ سرو قامت بین / کزو عالم بهشتی شد، هزاران نوبهار آمدچو او آبِ حیات آمد، چرا آتش برانگیزد؟ / چو او باشد قرارِ جان، چرا جان بی‌قرار آمد؟درآ ساقی دگرباره، بکن عشاق را چاره / که آهوچشمِ خون‌خواره چو شیر اندر شکار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی - ملک‌الشعرا بهار

  • بخشی از قصیده بهار در سال 1296 در رابطه با حریقی که شبانه در آمل افتاد و نیمی از شهر بسوخت.خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی / ای مسلمانان، آبی بفشانید به ویاین همان خطّۀ نامی‌ست که از عهدِ قدیم / دورها کرده به امنیت و آسایش طییادگاری ز بهشت است به آب و به هوا / پر گل و سبزه بهاری است به تمّوز و به دیآتشی جَست و از آن شهر یکی نیمه بسوخت / همچو برقی که درافتد به یکی تودۀ نینیم‌شب، آتشِ کین، عیش و تن‌آسانیِ شهر / خورد و، کرد از پسِ آن، فقر و پریشانی قی.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پس بدِ مطلق نباشد در جهان - مثنوی مولوی

  • زهرِ مار آن مار را باشد حیات / نسبتش با آدمی باشد مماتخلقِ آبی را بوَد دریا چو باغ / خلقِ خاکی را بوَد آن مرگ و داغزَید اندر حقِّ آن، شیطان بوَد / در حقِ شخصی دگر سلطان بوَدپس بدِ مطلق نباشد در جهان / بد به نسبت باشد، این را هم بدان.( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ز کژگویی سخن را قدر کم گشت / کسی کو راستگو شد، محتشم گشت - خسرو و شیرین نظامی

  • سخن کآن از سرِ اندیشه ناید / نوشتن را و گفتن را نشایدسخن بسیار داری، اندکی کن / یکی را صد مکن، صد را یکی کنچو آب از اعتدال افزون نهد گام / ز سیرابی به غرق آرد سرانجامسخن کم گوی تا بر کار گیرند / که در, ...ادامه مطلب

  • قضایِ چرخم افکنده بدین روز / که کوشد با قضایِ آسمانی؟ - غزلیّات نظامی

  • بیا، درساز با ما، پیشتر زآنک / ز تو خوبی شود، وز من جوانیز تو صد رنجِ دل دارم ولیکن / نگویم قصّه، می‌دانم که دانیقضایِ چرخم افکنده بدین روز / که کوشد با قضایِ آسمانی؟نظامی بر تو ختمِ عاشقی کرد / که هس, ...ادامه مطلب

  • از دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ - غزلیّات نظامی

  • ای رفته گدایانِ تو را دعویِ شاهی / وی آمده شاهان به درت بهرِ گداییاز دستِ فراقِ تو کسی زنده نمانده‌ست / پس باز چه پرسی تو که چونی و کجایی؟ ( غزلیّات نظامی ), ...ادامه مطلب

  • کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟ - مثنویّات سعدی

  • حرامش باد بدعهدِ بداندیش / شکم پر کردن از پهلویِ درویششکم پر زهرِ مارش باد و کژدم / که راحت خواهد اندر رنجِ مردمروا دارد کسی با ناتوان زور؟ / کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟اگر عنقا ز بی‌برگی بمیرد / شک, ...ادامه مطلب

  • تیرِ مژه همی کشد، می‌کشد و نمی‌زند / طرفه‌تر آنکه بر دلم نازده کار می‌کند - غزلیّات نظامی

  • باز به چشمِ آهوان شیر شکار می‌کند / شیردلانِ عشق را با غم یار می‌کندتیرِ مژه همی کشد، می‌کشد و نمی‌زند / طرفه‌تر آنکه بر دلم نازده, کار می‌کندچون که وفا طلب کنم از دلِ آهنینِ او / بر منِ آبگینه‌دل، سنگ, ...ادامه مطلب

  • نمک را چاشنی باشد ولی شیرین نخواهد شد / تو بس شیرین‌نمکدانی، مرا شکّر چنین باید - غزلیّات نظامی

  • زهی خوبی، به نام ایزد، مرا دلبر چنین باید / چراغی بس شب‌افروزی، مرا گوهر چنین بایدنمک را چاشنی, باشد ولی شیرین, نخواهد, شد / تو بس شیرین,‌نمکدانی، مرا شکّر چنین بایددو عالم را به یادِ تو به یک ساغر درآشام, ...ادامه مطلب

  • چندان که می‌توانی امروز جور می‌کن / دانم که نیک و بد را فردا شمار باشد - غزلیّات نظامی

  • چندان, که می‌توانی امروز, جور می‌کن / دانم که نیک و بد را فردا شمار باشددر مذهبِ نظامی, شرط‌ست پاکبازی / باید که مردِ عاشق پرهیزگار باشد ( غزلیّات, نظامی, ), ...ادامه مطلب

  • تو می‌روی و جانم خواهد شدن از دردت / چون دردِ منی باری درمانِ که خواهی شد؟ - غزلیّات نظامی

  • شب تیره و تو روشن، از چشمِ بد اندیشم / ای چشمه، درین ظلمت، حیرانِ که خواهی, شد؟تو می‌روی و جانم خواهد, شدن از دردت / چون دردِ منی باری درمانِ, که خواهی, شد؟مگذر به چنین وقتی، مگذار نظامی, را / او آنِ تو اس, ...ادامه مطلب

  • نه چشمِ طامع از دنیا شود سیر / نه هرگز چاه پر گردد به شبنم - قصاید سعدی

  • بسی صورت بگردیده‌ست عالم / وزین صورت بگردد عاقبت همعمارت با سرای دیگر انداز / که دنیا را اساسی نیست محکممثالِ عمر، سربرکرده شمعی‌ست / که کوته باز می‌باشد دمادمو یا برفِ گدازان بر سرِ کوه / کزو هر لحظه, ...ادامه مطلب

  • از آن پس نمیرم که من زنده‌ام - شاهنامه فردوسی بزرگ

  • جهان بر کهان و مهان بگذرد / خردمند مردم چرا غم خورد؟بسی مهتر و کهتر از من گذشت / نخواهم من از خواب بیدار گشتهمانا که شد سال بر شست و شش / نه نیکو بوَد مردمِ پیر کَشچو این نامور نامه آید به بُن / ز من , ...ادامه مطلب

  • کسی کاو راست با حق آشنایی / نیاید هرگز از وی خودنمایی - گلشن راز

  • به رخشِ علم و چوگانِ عبادت / ز میدان در رُبا گویِ سعادت ...کراماتِ تو اندر حق‌پرستی‌ست / جز این کبر و ریا و عُجب و هستی‌ستز ابلیسِ لعینِ بی‌سعادت / شود صادر هزاران خَرقِ عادتگه از دیوارِت آید گاهی از , ...ادامه مطلب

  • در عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل - غزلیّات حافظ

  • تحصیلِ عشق و رندی آسان نمود اوّل / آخِر بسوخت جانم در کسبِ این فضایلگفتم که کَی ببخشی بر جانِ ناتوانم ؟ / گفت آن زمان که نَبوَد جان در میانه حایلدر عینِ گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت / وَاکنون شدم به مستان، چون ابرویِ تو مایل ( غزلیّات حافظ )Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها