بی شاهدِ رعنا به تماشا نتوان رفت / بی سروِ خرامنده به صحرا نتوان رفتصحرا و چمن پهلویِ من هست بسی، لیک / همراه شو ای دوست که تنها نتوان رفتگفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان / گفتن بتوان جانِ من، اما نتوان رفت.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
شبانِ تیره از مهرش نبینم در مَه و پروین / که شرطِ دوستی نبوَد نظر در این و آن کردنبه رغمِ دشمنان، با دوست پیمان تازه خواهم کرد / که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردنچو از آهِ خداخوانان برافتد ملکِ سلطانان / نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
میتوان رشتۀ این چنگ گسستمیتوان کاسۀ آن تار شکستمیتوان فرمان داد:های، ای طبلِ گران، زین پس خاموش بمانبه چکاوک امّانتوان گفت: مخوان ( فریدون مشیری ) بخوانید, ...ادامه مطلب
منتظرِ راحت نتوان نشست / کآن به چنین عمر نیاید به دستآن که بدو گفت فلک شاد باش / آن نه منم و آن نه تو، آزاد باشای که از امروز نهای شرمسار / آخر از آن روز یکی شرم دار ( مخزنالاسرار نظامی ), ...ادامه مطلب
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد؟ / کاین عیش چنین باشد، گه شادی و گه دردصد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش / گر خار براندیشی، خرما نتوان خورداو خشم همی گیرد، تو عذر همی خواه / هر روز به نو، یارِ دگر می, ...ادامه مطلب