ORezaO

متن مرتبط با «گفتم آهی کنم از دست غمت» در سایت ORezaO نوشته شده است

بوَد آیا که دگرباره به شیراز رسم؟ - ملک‌الشعرا بهار

  • بوَد آیا که دگرباره به شیراز رسم؟ / بارِ دیگر به مرادِ دلِ خود باز رسم؟بر سرِ مرقدِ سعدی که مقام سعد است / بسته دستِ ادب و، جبهه قدم‌ساز رسم؟همّت از تربتِ حافظ طلبم، وز مددش / مستِ مستانه به خلوتگهِ اعزاز رسم.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید - ملک‌الشعرا بهار

  • این غزل را بهار به سال 1312 در زندان شهربانی ساخته است.من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنیدفصلِ گُل می‌گذرد، هم‌نفسان بهرِ خدا / بنشینید به باغی و مرا یاد کنیدیاد از این مرغِ گرفتار کنید ای مرغان / چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنیدهر که دارد ز شما مرغِ اسیری به قفس / بُرده در باغ و به یادِ منَش آزاد کنیدآشیانِ منِ بیچاره اگر سوخت چه باک؟ / فکرِ ویران‌شدنِ خانۀ صیّاد کنیدبیستون بر سرِ راه است، مباد از شیرین / خبری گفته و غمگین دلِ فرهاد کنیدجور و بیداد کند عمرِ جوانان کوتاه / ای بزرگانِ وطن بهرِ خدا داد کنیدگر شد از جورِ شما خانۀ موری ویران / خانۀ خویش محال است که آباد کنید.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دلا نزدِ کسی بنشین که او از دل خبر دارد - غزلیّات مولوی

  • دلا نزدِ کسی بنشین که او از دل خبر دارد / به زیرِ آن درختی رو که او گل‌های تر داردتو را بر در نشاند او به طرّاری که می‌آیم / تو منشین منتظر بر در، که آن خانه دو در دارد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مگیر از فرومایگان دوستان - ملک‌الشعرا بهار

  • مگیر از فرومایگان دوستان / که حنظل نکارند در بوستان فرومایه بیگانه بهتر که دوست / که دوری ز زنبور و کژدم نکوست . ( ملک‌الشعرا بهار ), ...ادامه مطلب

  • جامی که برَد از دلم آزار به من داد - غزلیّات مولوی

  • بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیده‌ست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کم‌آزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ - غزلیّات مولوی

  • تو مرا جان و جهانی، چه کنم جان و جهان را؟ / تو مرا گنجِ روانی، چه کنم سود و زیان را؟ز وصالِ تو خمارم، سرِ مخلوق ندارم / چو تو را صید و شکارم، چه کنم تیر و کمان را؟ز شعاعِ مَهِ تابان، ز خَمِ طرّۀ پیچان / دلِ من شد سبک ای جان، بده آن رطلِ گران را.( غزلیّات مولوی ).در بیت سوم : سبک شدن دل : حالت هیجان حاصل از عشق بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواهم که سخن گویم، آواز برون ناید - امیرخسرو دهلوی

  • تو حالِ دلم پرسی، من در رخِ تو حیران / خواهم که سخن گویم، آواز برون نایدگفتی که شدی رسوا، سهل است، به یک بوسه / بربند دهانم را تا راز برون ناید.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیا - غزلیّات مولوی

  • پای تویی، دست تویی، هستیِ هر هست تویی / بلبلِ سرمست تویی، جانبِ گلزار بیاای ز نظر گشته نهان، ای همه را جان و جهان / بارِ دگر رقص‌کنان بی‌دل و دستار بیاروشنیِ روز تویی، شادیِ غم‌سوز تویی / ماهِ شب‌افروز تویی، ابرِ شکربار بیاای دلِ آواره بیا، وی جگرِ پاره بیا / ور رهِ در بسته بوَد از رهِ دیوار بیا.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داد از دستِ خواص - ملک‌الشعرا بهار

  • خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزه‌درا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشق با صد ناز می‌آید به دست - مثنوی مولوی

  • با که گویم؟ در همه دِه زنده کو؟ / سویِ آبِ زندگی پوینده کو؟تو به یک خواری گریزانی ز عشق / تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق؟عشق را صد ناز و استکبار هست / عشق با صد ناز می‌آید به دستعشق چون وافی‌ست، وافی می‌خرد / در حریفِ بی‌وفا می‌ننگرد.( مثنوی مولوی ).در بیت سوم : استکبار : خود را بزرگ دیدن، تکبر کردندر بیت چهارم : وافی : وفا کننده به عهد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اند - خواجوی کرمانی

  • رنج ما بردیم و گنج اربابِ دولت برده‌اند / خار ما خوردیم و ایشان گل به دست آورده‌اندبا وجود آنکه بد گفتند و نیک انگاشتند / ما نیازردیم و بدگویان ز ما آزرده‌اندزنده‌دل قومی که پیشِ تیغِ عشقت شمع‌وار / زآتشِ دل سر فدا کردند و پای افشرده‌اند.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خود است - مثنوی مولوی

  • چون به امرِ توست اینجا این صفات / پس در امرِ توست آنجا آن جزاتچون ز دستت زخم بر مظلوم رُست / آن درختی گشت از او زَقّوم رُستچون ز خشم، آتش تو در دل‌ها زدی / مایۀ نارِ جهنّم آمدیآن سخن‌های چو مار و کژدمت / مار و کژدم گشت و می‌گیرد دُمتاز تو رُسته‌ست، ار نکوی‌ست ار بد است / ناخوش و خوش، هر ضمیرت از خود است( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عزیز از ماندنِ دائم شود خوار - دقیقی

  • من اینجا دیر ماندم خوار گشتم / عزیز از ماندنِ دائم شود خوارچو آب اندر شَمَر بسیار ماند / زُهومت گیرد از آرامِ بسیار ( دقیقی ) در بیت دوم : شمر : آبگیر – زهومت : بوی گندیدگی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گوش را بندد طمع، از استماع - مثنوی مولوی

  • گوش را بندد طمع، از استماع / چشم را بندد غرض، از اطّلاع ( مثنوی مولوی ), ...ادامه مطلب

  • گفت ما را از دهانِ غیر خوان - مثنوی مولوی

  • گفت ای موسی ز من می‌جو پناه / با دهانی که نکردی تو گناهگفت موسی من ندارم آن دهان / گفت ما را از دهانِ غیر خواناز دهانِ غیر کی کردی گناه؟ / از دهانِ غیر برخوان کای الهآنچنان کن که دهان‌ها مر تو را / در شب و در روزها آرد دعا ( مثنوی مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها