اگر خود بردَرَد پیشانیِ پیل / نه مرد است آنکه در وی مردمی, نیستبنیآدم سرشت از خاک دارد / اگر خاکی نباشد آدمی نیست ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
به راهِ راست توانی رسید در مقصود / تو راست باش که هر دولتی که هست تو راستتو چوبِ راست در آتش دریغ میداری / کجا به آتشِ دوزخ برند مردمِ, راست ( قطعات, سعدی ) دریغ داشتن : رد کردن و ابا کردن و نگاه داشتن, ...ادامه مطلب
زیادتی مطَلب، کار بر خود آسان کن / صُراحیِ میِ ناب و بتی چو ماهت بس فلک به مردمِ نادان دهد زِمامِ مراد / تو اهلِ فضلی و دانش، همین گناهت بس ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : صراحی : ظرف بلورین با گردن باریک و دراز که از آن در پیاله شراب میریزند , ...ادامه مطلب
دارم از زلفِ سیاهش گِله چندان که مپرس / که چنان زو شدهام بیسر و سامان که مپرس کس به امّیدِ وفا ترکِ دل و دین مکناد / که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست / زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگُذر، کاین میِ لعل / دل و دین میبَرد از دست، بدآنسان که مپرس گفتمش زلف به خونِ که شکستی؟ گفتا : / حافظ این قصّه دراز است، به قرآن که مپرس ( غزلیّات حافظ ) در بیت دوم : معنی مصراع اول : خدا کند که هرگز کسی به امید وفاداری معشوق عاشق او نگردد در بیت پنجم : زلف شکستن : پیچ و تاب دادن و آراستن زلف – معنی مصراع اول : به معشوق گفتم: زلفت را برای ریختن خون کدام عاشق بینوا تابدار و آراسته کردهای , ...ادامه مطلب
رفیقی که غایب شد ای نیکنام / دو چیز است ازو بر رفیقان حرام یکی آنکه مالش به باطل خورند / دوم آنکه نامش به زشتی برند هر آن کو بَرَد نامِ مردم به عار / تو چشم نکوگویی از وی مدار که اندر قفای تو گوید همان / که پیش تو گفت از پسِ مردمان کسی پیش من در جهان عاقل است / که مشغول خود، وز جهان غافل است ( بوستان سعدی ) ,بَرَد,نامِ,مردم,نکوگویی,مدار,بوستان,سعدی ...ادامه مطلب