ORezaO

متن مرتبط با «شود» در سایت ORezaO نوشته شده است

کآنک روزی مهر ورزیده‌ست نیک‌اختر شود - خواجوی کرمانی

  • هرکه را وجدی نباشد کی بغلتاند سماع؟ / آتشی باید که تا دودی به روزن بر شودنور نبوَد هر درونی را که در وی مهر نیست / آتشی چون برفروزی خانه روشن‌تر شودهمچو صبح ار صادقی خواجو مشو خالی ز مهر / کآنک روزی مهر ورزیده‌ست نیک‌اختر شود.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عزیز از ماندنِ دائم شود خوار - دقیقی

  • من اینجا دیر ماندم خوار گشتم / عزیز از ماندنِ دائم شود خوارچو آب اندر شَمَر بسیار ماند / زُهومت گیرد از آرامِ بسیار ( دقیقی ) در بیت دوم : شمر : آبگیر – زهومت : بوی گندیدگی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نه چشمِ طامع از دنیا شود سیر / نه هرگز چاه پر گردد به شبنم - قصاید سعدی

  • بسی صورت بگردیده‌ست عالم / وزین صورت بگردد عاقبت همعمارت با سرای دیگر انداز / که دنیا را اساسی نیست محکممثالِ عمر، سربرکرده شمعی‌ست / که کوته باز می‌باشد دمادمو یا برفِ گدازان بر سرِ کوه / کزو هر لحظه, ...ادامه مطلب

  • نابرده رنج گنج میسّر نمی‌شود / مزد آن گرفت جانِ برادر که کار کرد - قصاید سعدی

  • فضلِ خدای را که تواند شمار کرد؟ / یا کیست آن که شُکرِ یکی از هزار کرد؟ترکیبِ آسمان و طلوعِ ستارگان / از بهرِ عبرتِ نظرِ هوشیار کرداجزایِ خاکِ مرده به تأثیرِ آفتاب / بُستانِ میوه و چمن و لاله‌زار کرداب, ...ادامه مطلب

  • عقل حیران شود از خوشۀ زرّینِ عنب / فهم عاجز شود از حقّۀ یاقوتِ انار - قصاید سعدی

  • که تواند که دهد میوۀ الوان از چوب؟ / یا که داند که برآرد گلِ صدبرگ از خار؟آدمی‌زاده اگر در طرب آید نه عجب / سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنارژاله بر لاله فرود آمده نزدیکِ سحر / راست چون عارضِ گل‌بوی, ...ادامه مطلب

  • غبارِ غم برود، حال، خوش شود حافظ / تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار - غزلیّات حافظ

  • حریفِ عشقِ تو بودم، چو ماهِ نو بودی / کنون که ماهِ تمامی، نظر دریغ مدار جهان و هرچه در او هست، سهل و مختصر است / ز اهلِ معرفت این مختصر دریغ مدار غبارِ غم برود، حال، خوش شود حافظ / تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار   ( غزلیّات حافظ )   در بیت اول : چو : وقتی که در بیت دوم : سهل : بی‌ارزش ,غزلیّات ...ادامه مطلب

  • چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم ؟ / به اختیار، که از اختیار بیرون است - غزلیّات حافظ

  • مرحوم دکتر معین، این غزل را مرثیه‌ای در مرگ فرزند خواجه می‌داند   ز گریه مردمِ چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حالِ مردمان چون است دلم بجو که قدت هم‌چو سرو، دل‌جوی است / سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است از آن دَمی که ز چشمم برفت رودِ عزیز / کنارِ دامنِ من هم‌چو رودِ جیحون است چگونه شاد شود اندرونِ غمگینم ؟ / به اختیار، که از اختیار بیرون است ز بی‌خودی طلبِ یار می‌کند حافظ / چو مفلسی که طلب‌کارِ گنج قارون است   ( غزلیّات حافظ ),چگونه شاد شود اندرون غمگینم,چگونه شاد شود,چگونه می شود شاد بود ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها