وفاداری کن و نعمتشناسی / که بدفرجامی آرد ناسپاسیوگر دانی که بدخویی کند یار / تو خویِ خوبِ خویش از دست مگذارتو نیکویی کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد بازکه سعدی هرچه گوید پند باشد / حریصِ , ...ادامه مطلب
نظر کردم به چشمِ رای و تدبیر / ندیدم بِه ز خاموشی خصالینگویم لب ببند و دیده بردوز / ولیکن هر مقامی را مقالیزمانی درسِ علم و بحثِ تنزیل / که باشد نفسِ انسان را کمالیزمانی شعر و شطرنج و حکایت / که خاطر , ...ادامه مطلب
نخست اندیشه کن، آنگاه گفتار / که نامحکم بوَد بیاصل دیوارچو بد کردی مشو ایمن ز بدگوی / که بد را کس نخواهد گفت نیکوی ( مثنویّات سعدی ), ...ادامه مطلب
حدیثِ پادشاهانِ عجم را / حکایتنامۀ ضحّاک و جم رابخواند هوشمندِ نیکفرجام / نشاید کرد ضایع خیره ایّاممگر کز خویِ نیکان پند گیرند / وز انجامِ بَدان عبرت پذیرند ( مثنویّات سعدی ), ...ادامه مطلب
حرامش باد بدعهدِ بداندیش / شکم پر کردن از پهلویِ درویششکم پر زهرِ مارش باد و کژدم / که راحت خواهد اندر رنجِ مردمروا دارد کسی با ناتوان زور؟ / کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟اگر عنقا ز بیبرگی بمیرد / شک, ...ادامه مطلب
یاد دارم ز پیرِ دانشمند / تو هم از من به یاد دار این پندهرچه بر نفسِ خویش نپسندی / نیز بر نفسِ دیگری مپسند ( قطعات سعدی ), ...ادامه مطلب
نه سام و نریمان و افراسیاب / نه کسری و دارا و جمشید ماندتو هم دل مبند ای خداوندِ مُلک / چو کس را ندانی که جاوید ماندچو دورِ جوانی خلل میکند / به پایانِ پیری چه امّید ماند ( قطعات سعدی ), ...ادامه مطلب
اگر خود بردَرَد پیشانیِ پیل / نه مرد است آنکه در وی مردمی, نیستبنیآدم سرشت از خاک دارد / اگر خاکی نباشد آدمی نیست ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
مرا از بهرِ دیناری ثنا گفت / که بختت با سعادت مقترن بادچو دینارش, ندادم, لعنتم, کرد / که شرم از روی مردانت چو زن بادبیا تا هر دو با هم هیچ گیریم / دعا و لعنتش بر خویشتن باد ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
آدمی فضل بر دگر حیوان / به جوانمردی و ادب داردگر تو گویی به صورت آدمیَم / هوشمند این سخن عجب داردپس تو همتایِ نقشِ دیواری / که همین گوش و چشم و لب دارد ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
علاجِ, واقعه, پیش از وقوع باید کرد / دریغ سود ندارد چو رفت کار از دستبه روزگارِ سلامت سلاحِ جنگ بساز / وگرنه سیل چو بگرفت سد نشاید بست ( قطعات, سعدی ) دریغ : افسوس، حسرت, ...ادامه مطلب
به راهِ راست توانی رسید در مقصود / تو راست باش که هر دولتی که هست تو راستتو چوبِ راست در آتش دریغ میداری / کجا به آتشِ دوزخ برند مردمِ, راست ( قطعات, سعدی ) دریغ داشتن : رد کردن و ابا کردن و نگاه داشتن, ...ادامه مطلب
گر اهلِ معرفتی, هرچه بنگری, خوب است / که هرچه دوست کند همچو دوست محبوب استکدام برگِ درخت است اگر نظر داری / که سرِّ صنعِ الهی بَرو نه مکتوب است؟ ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
امیدِ, خلق برآور, چنان که بتوانی, / به حکمِ آنکه تو را هم امیدِ, مغفرت استکه گر ز پای درآیی بدانی این معنی / که دستگیریِ درماندگان چه مصلحت است ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب
هرگز پرِ طاووس کسی گفت که زشت است؟ / یا دیو کسی گفت که رضوانِ بهشت است؟نیکی و بدی در گهرِ خلق سرشتهست / از نامه نخوانند, مگر آنچه نوشتهست ( قطعات, سعدی ), ...ادامه مطلب