مگیر از فرومایگان دوستان / که حنظل نکارند در بوستان فرومایه بیگانه بهتر که دوست / که دوری ز زنبور و کژدم نکوست . ( ملکالشعرا بهار ), ...ادامه مطلب
بی شاهدِ رعنا به تماشا نتوان رفت / بی سروِ خرامنده به صحرا نتوان رفتصحرا و چمن پهلویِ من هست بسی، لیک / همراه شو ای دوست که تنها نتوان رفتگفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان / گفتن بتوان جانِ من، اما نتوان رفت.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
شبانِ تیره از مهرش نبینم در مَه و پروین / که شرطِ دوستی نبوَد نظر در این و آن کردنبه رغمِ دشمنان، با دوست پیمان تازه خواهم کرد / که ترکِ دوستان نتوان به قولِ دشمنان کردنچو از آهِ خداخوانان برافتد ملکِ سلطانان / نباید پادشاهان را ستم بر پاسبان کردن.( خواجوی کرمانی ) بخوانید, ...ادامه مطلب
هیچ شادی نیست اندر این جهان / برتر از دیدارِ رویِ دوستانهیچ تلخی نیست بر دل تلختر / از فراقِ دوستانِ پرهنر ( رودکی ), ...ادامه مطلب
مَیَلفَنج دشمن، که دشمن یکی / فزون است و، دوست ار هزار، اندکی ( رودکی ) الفنجیدن : گرد کردن و اندوختن – معنی بیت : دشمن برای خود جمع نکن که دشمن اگر یکی هم باشد زیاد است در حالی که دوست اگر هزار هم با, ...ادامه مطلب
به جانِ دوست که غم، پرده بر شما ندرَد / گر اعتماد بر الطافِ کارساز کنید میانِ عاشق و معشوق، فرق بسیار است / چو یار ناز نماید، شما نیاز کنید نخست، موعظۀ پیرِ صحبت، این حرف است / که از مصاحبِ ناجنس احتراز کنید هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتویِّ من نماز کنید ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : کارساز : کنایه از خداوند ,غزلیّات ...ادامه مطلب
خلاف طریقت بوَد کاولیا / تمنّا کنند از خدا جز خدا گر از دوست، چشمت بر احسانِ اوست / تو در بندِ خویشی، نه در بندِ دوست تو را تا دهن باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب باز حقیقت، سَراییست آراسته / هوا و هوس، گرد برخاسته نبینی که جایی که برخاست گَرد / نبیند نظر، گرچه بیناست مرد ؟ ( بوستان سعدی ) ,دوست،,چشمت,احسانِ,اوست,بندِ,خویشی،,بندِ,دوست,بوستان,سعدی ...ادامه مطلب
مرحبا ای پیکِ مشتاقان، بده پیغامِ دوست / تا کُنم جان از سرِ رغبت فدایِ نامِ دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس / طوطیِ طبعم ز عشقِ شکّر و بادامِ دوست زلفِ او دام است و، خالش دانۀ آن دام و، من / بر امیدِ دانهای افتادهام در دامِ دوست گر دهد دستم، کَشم در دیده همچون توتیا / خاکِ راهی کآن مشرّف گردد از اَقدامِ دوست میلِ من سویِ وصال و، قصدِ او سویِ فراق / ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست حافظ اندر دردِ او میسوز و بیدرمان بساز / زآنکه درمانی ندارد دردِ بیآرامِ دوست ( غزلیّات حافظ ),زلف او دام است,زلف دلبر دام راه,به دام زلف تو دل مبتلای,به دام زلف تو مبتلای خویشتن است,به دام زلف تو دل ...ادامه مطلب
دشمن به قصدِ حافظ اگر دَم زند چه باک / منّت خدای را که نِیام شرمسارِ دوست ( غزلیّات حافظ ),دشمن به قصد حافظ ...ادامه مطلب
اگرچه دوست به چیزی نمیخرد ما را / به عالَمی نفُروشیم مویی از سرِ دوست ( غزلیّات حافظ ),اگرچه دوست به چیزی,اگرچه دوست به ...ادامه مطلب
ای فروغِ ماهِ حُسن از رویِ رخشانِ شما / آبرویِ خوبی از چاهِ زنخدانِ شما، عزمِ دیدارِ تو دارد جانِ بر لب آمده / بازگردد یا برآید، چیست فرمانِ شما ؟ بخت خوابآلودِ ما بیدار خواهد شد مگر / زآنکه زد بر دیده آبی رویِ رخشانِ شما با صبا همراه بفرست از رُخت گلدستهای / بو که بویی بشنویم از خاکِ بُستانِ شما دل خرابی میکند، دلدار را آگه کنید / زینهار، ای دوستان جانِ من و جانِ شما ( غزلیّات حافظ ),دل خرابی می کند، دلدار را آگه کنید,دل خرابی می کند,دل خرابي مي کند دلدار را آگه كنيد ...ادامه مطلب