هاتفی از گوشۀ میخانه دوش / گفت ببخشند گنه، مَی بنوش لطفِ الهی بکند کارِ خویش / مژدۀ رحمت برساند سروش این خردِ خام به میخانه بر / تا میِ لعل آوردش خون به جوش گرچه وصالش نه به کوشش دهند / هر قدَر ای دل که توانی بکوش لطفِ خدا بیشتر از جرمِ ماست / نکتۀ سربسته چه دانی ؟ خموش ( غزلیّات حافظ ) در بیت اول : هاتف : فرشتهای که از عالم غیب آواز دهد و خود او دیده نشود , ...ادامه مطلب
دَورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست / هر کسی پنج روز نوبتِ اوست فقرِ ظاهر مَبین، که حافظ را / سینه گنجینۀ محبّتِ اوست ( غزلیّات حافظ ),دور مجنون گذشت و نوبت ماست,دور مجنون گذشت نوبت ماست ...ادامه مطلب
بیمِهرِ رُخت روزِ مرا نور نمانده است / وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نمانده است هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم / دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نمانده است وصلِ تو اجل را ز سرم دور همیداشت / از دولتِ هجرِ تو کنون دور نمانده است صبر است مرا چارۀ هجرانِ تو، لیکن / چون صبر توان کرد؟ که مقدور نمانده است ( غزلیّات حافظ ) دیجور : تاریک و سیاه دور از رخ تو ، ایهام دارد : 1) در فراق رخ تو - 2) دور از جان تو,هنگام وداع تو ز بس,هنگام وداع تو,هنگام وداع تو ز بس گریه ...ادامه مطلب