ORezaO

متن مرتبط با «برو به کار خود» در سایت ORezaO نوشته شده است

بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد - غزلیّات مولوی

  • بهار آمد، بهار آمد، بهارِ خوش‌عذر آمد / خوش و سرسبز شد عالم، اوانِ لاله‌زار آمدهمی زد چشمک آن نرگس به سوی گُل که: خندانی؟ / بدو گفتا که: خندانم، که یار اندر کنار آمد.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بوَد آیا که دگرباره به شیراز رسم؟ - ملک‌الشعرا بهار

  • بوَد آیا که دگرباره به شیراز رسم؟ / بارِ دیگر به مرادِ دلِ خود باز رسم؟بر سرِ مرقدِ سعدی که مقام سعد است / بسته دستِ ادب و، جبهه قدم‌ساز رسم؟همّت از تربتِ حافظ طلبم، وز مددش / مستِ مستانه به خلوتگهِ اعزاز رسم.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید - ملک‌الشعرا بهار

  • این غزل را بهار به سال 1312 در زندان شهربانی ساخته است.من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / قفسم برده به باغی و دلم شاد کنیدفصلِ گُل می‌گذرد، هم‌نفسان بهرِ خدا / بنشینید به باغی و مرا یاد کنیدیاد از این مرغِ گرفتار کنید ای مرغان / چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنیدهر که دارد ز شما مرغِ اسیری به قفس / بُرده در باغ و به یادِ منَش آزاد کنیدآشیانِ منِ بیچاره اگر سوخت چه باک؟ / فکرِ ویران‌شدنِ خانۀ صیّاد کنیدبیستون بر سرِ راه است، مباد از شیرین / خبری گفته و غمگین دلِ فرهاد کنیدجور و بیداد کند عمرِ جوانان کوتاه / ای بزرگانِ وطن بهرِ خدا داد کنیدگر شد از جورِ شما خانۀ موری ویران / خانۀ خویش محال است که آباد کنید.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ز مستی خندۀ شیرین به رویم برگمار امشب - ملک‌الشعرا بهار

  • این غزل را بهار به سال 1327 در بستر بیماری در سوییس ساخته است.بگرد ای جوهرِ سیّال در مغزِ بهار امشب / سرت گردم، نجاتم دِه ز دستِ روزگار امشببرِ یاران، ترُش‌روی آمدم زاین تلخ‌کامی‌ها / ز مستی , ...ادامه مطلب

  • مگیر از فرومایگان دوستان - ملک‌الشعرا بهار

  • مگیر از فرومایگان دوستان / که حنظل نکارند در بوستان فرومایه بیگانه بهتر که دوست / که دوری ز زنبور و کژدم نکوست . ( ملک‌الشعرا بهار ), ...ادامه مطلب

  • جامی که برَد از دلم آزار به من داد - غزلیّات مولوی

  • بار دگر آن دلبرِ عیّار مرا یافت / سرمست همی‌گشت به بازار مرا یافتاز خونِ من آثار به هر راه چکیده‌ست / اندر پیِ من بود، به آثار مرا یافتجامی که برَد از دلم آزار به من داد / آن لحظه که آن یارِ کم‌آزار مرا یافت.( غزلیّات مولوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تا مرادِ خویش را آری به چنگ آماده شو - ملک‌الشعرا بهار

  • زندگی جنگ است جانا بهرِ جنگ آماده شو / نیست هنگامِ تأمّل، بی‌درنگ آماده شوهمچو شیرِ سخت‌دندان یا عقابِ تیزچنگ / تا مرادِ خویش را آری به چنگ آماده شوعلم یکتا گوهر است و کاهلی کامِ نهنگ / تا بری این گوهر از کامِ نهنگ آماده شو.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندر - ملک‌الشعرا بهار

  • روان شد لشکرِ آبان به طرفِ جویبار اندر / نهاده سیمگون‌رایت به کتفِ کوهسار اندرچو بر بستان کفن پوشید برفِ تندبار اندر / درختِ سرو بر تن کرد رختِ سوگوار اندردرختان لرز لرزان در میانِ جویبار اندر / به پایِ هر درختی برگ‌ها گشته نثار اندربه باغ آیند زاغان شامگاهان صد هزار اندر / در افکنده به ابرِ تیره بانگِ غار غار اندربدین معنی یکی بنگر به احوالِ دیار اندر / در افتاده به چنگِ دشمنانی دیوسار اندرتو گوئی مرگ بگشاده به ایرانشهر بار اندر / به جانِ کشور افتاده گروهی گرگ‌وار اندردریغا کشورِ ایران بدین احوالِ زار اندر / دریغا آن دلیری‌ها به چندین روزگار اندرچه شد رستم که هر ساعت به دشتِ کارزار اندر / گرامی جان سپر کردی به پیشِ شهریار اندر؟ببین زی داریوش آن خسروِ با اقتدار اندر / به نقشِ بیستونش بین و آن والاشعار اندربه بیم است از دروغی، چون به شهری گرگِ هار اندر / بخواهد کز دروغ ایران بماند بر کنار اندرکنون گر بیند ایران را بدیت ایّامِ تار اندر / چکد خونابه‌اش از مژّگانِ اشکبار اندرشده گوئی به ایرانشهر با عزّ و فخار اندر / تبارِ اهرمن چیره به یزدانی‌تبار اندرز بی‌برگی در افتاده به حالِ احتضار اندر / جهان‌خواران به گِردِ او چو جوقی لاشخوار اندر.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خواهم که سخن گویم، آواز برون ناید - امیرخسرو دهلوی

  • تو حالِ دلم پرسی، من در رخِ تو حیران / خواهم که سخن گویم، آواز برون نایدگفتی که شدی رسوا، سهل است، به یک بوسه / بربند دهانم را تا راز برون ناید.( امیرخسرو دهلوی ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای مبارک اوستاد، ای شاعرِ والانژاد - ملک‌الشعرا بهار

  • بخش‌هایی از قصیده ملک‌الشعرا بهار در سال 1313 به مناسبت جشنی که رضاشاه برای هزارمین سال تصنیف شاهنامۀ فردوسی برپا کرد.آنچه کوروش کرد و دارا، وآنچه زردشتِ مهین / زنده گشت از همّتِ فردوسیِ سِحرآفرینتازه گشت از طبعِ حکمت‌زایِ فردوسی به دهر / آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دینباستانی‌نامه کافشاندندش اندر خاک و گِل / تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل و کین،آفتابِ طبعِ فردوسی به سیّ و پنج سال / تازه از گِل برکشیدش چون شکفته یاسمینشد درفش کاویانی باز برپا تا کشید / این سوارِ پارسی رخشِ فصاحت زیرِ زینخود به کامِ خویش و گنجِ خویش کرد این شاهکار / نه کسش فرمود هان و نه کسش فرمود هینگرچه خورد از گنجِ خویش و بر نخورد از رنجِ خویش / لیک ماند از خویش گنجی بی‌عدیل و بی‌قرینآنچه گفت اندر اوستا زردهشت و آنچه کرد / اردشیر بابکان تا یزدگردِ بآفرین،زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظِ دری / اینْت کرداری شگرف و اینْت گفتاری متینای مبارک اوستاد، ای شاعرِ والانژاد / ای سخن‌هایت به سویِ راستی حبلی متین،با تو بد کردند و قدرِ خدمتت نشناختند / آزمندانِ بخیل و تاج‌دارانِ ضنین.( ملک‌الشعرا بهار ).در بیت یازدهم : ضنین : تنگ‌نظر، خسیس بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند - ملک‌الشعرا بهار

  • ای دیوِ سپیدِ پای در بند / ای گنبدِ گیتی، ای دماونداز سیم به سر یکی کُله‌خود / زآهن به میان یکی کمربندتا چشمِ بشر نبیندت روی / بنهفته به ابر چهرِ دلبندچون گشت زمین ز جورِ گردون / سرد و سیه و خموش و آوند،بنواخت ز خشم بر فلک مشت / آن مشت تویی تو، ای دماوندتو مشتِ درشتِ روزگاری / از گردش قرن‌ها پس‌افکندنی‌نی تو نه مشت روزگاری / ای کوه نی‌ام ز گفته خرسندتو قلبِ فسردۀ زمینی / از درد ورم نموده یک چندتا درد و ورم فرو نشیند / کافور بر آن ضماد کردندشو منفجر ای دلِ زمانه / وآن آتش خود نهفته مپسندپنهان مکن آتشِ درون را / زاین سوخته‌جان شنو یکی پند:گر آتشِ دل نهفته داری / سوزد جانت، به جانْت سوگنداز آتشِ آهِ خلقِ مظلوم / وز شعلۀ کیفرِ خداوندابری بفرست بر سرِ ری / بارانْش ز هول و بیم و آفندبشکن ز پی این اساسِ تزویر / بگسِل ز هم این نژاد و پیوندبرکَن ز بُن این بنا که باید / از ریشه بنای ظلم برکندزاین بی‌خردانِ سفله بِستان / دادِ دلِ مردمِ خردمند.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی - ملک‌الشعرا بهار

  • بخشی از قصیده بهار در سال 1296 در رابطه با حریقی که شبانه در آمل افتاد و نیمی از شهر بسوخت.خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی / ای مسلمانان، آبی بفشانید به ویاین همان خطّۀ نامی‌ست که از عهدِ قدیم / دورها کرده به امنیت و آسایش طییادگاری ز بهشت است به آب و به هوا / پر گل و سبزه بهاری است به تمّوز و به دیآتشی جَست و از آن شهر یکی نیمه بسوخت / همچو برقی که درافتد به یکی تودۀ نینیم‌شب، آتشِ کین، عیش و تن‌آسانیِ شهر / خورد و، کرد از پسِ آن، فقر و پریشانی قی.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بر خود آنچه نپسندی، آن به دیگران مپسند - ملک‌الشعرا بهار

  • بر خود آنچه نپسندی، آن به دیگران مپسند / اینْت گوهرِ مقصود، اینْت جوهرِ ایمانتو به نامِ دین‌داری مردمان بیازاری / هم به خود روا داری لطف و بخششِ یزدانگر به نامِ بی‌دینی نیکویی کنی بهتر / تا به نامِ دین‌داری فسق ورزی و عصیان.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گر بس بوَد این فخر به ما، وای به ایران - ملک‌الشعرا بهار

  • کوتاه شده از مسمّط مستزاد ملک‌الشعرا بهار در زمان جنگ جهانی اول به سال 1294.گوییم که کیخسرو ما تاخت به کلدانگوییم که اِگْزِرسِسِ ما رفت به یونانگوییم که بهرام درآویخت به خاقانگر بس بوَد این فخر به ما، وای به ایران.گر کوروشِ ما شاهِ جهان بود به من چه؟گشتاسب سرِ پادشهان بود به من چه؟ور توسنِ شاپور جَهان بود به من چه؟جانا تو چه هستی؟ اگر آن بود به من چه؟.ای وای دریغا که وطن مرد نداردروئین‌تنی اندرخورِ ناورد ندارددر خاکِ وطن، خصم، هماورد نداردجز دیدۀ گریان و رخِ زرد ندارد.امّید که جنبش کند این خونِ کیانیگیرند ز سر، مردصفت، تازه‌جوانیدر مُلک‌نگه‌داری و در مُلک‌ستانیدارند بسی بر ورقِ دهر نشانی.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داد از دستِ خواص - ملک‌الشعرا بهار

  • خیلِ خاصان به هوایِ دلِ خود هرزه‌درا ________ ایمن از حبس و جزاور عوامی سقطی گفت درافتد به قصاص________ داد از دستِ خواصبهرِ محرومیِ عامانِ فقیرِ ناچیز________ قلمِ خاصان تیزهمچو بر خیلِ عجم نیزۀ سعدِ وقّاص________ داد از دستِ خواصاز پیِ مخزنِ خاصان گهر و دُر باید________ صدفِ پر بایدچه غم ار در شکمِ بحر بمیرد غوّاص________ داد از دستِ خواص.( ملک‌الشعرا بهار ) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها